دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

این تنبلی و عادت به این که هر کاری را در اخرین لحظه انجام بدم پدرم را در اورده بقول مامانم 18 سال اینجوری درس خوندم ولی خیلی دلم می خواد بدونم از کلاس اول اینجوری بودم یا نه کلاس سوم و چهارم را کاملا یادمه همین اش و همین کاسه بود ولی اول نمی دونم واله
6 ماه برای کار روی پروژه وقت داشتم و حالا در عرض یک هفته کاریکه 2 ماه طول کشید تمام شد. وای از یکشنبه من ازادم تا مهر که باید کار روی پروژه اصلی را شروع کنم
وای کلی ممنون خدام با این هوا ی بارانی .بر عکس خیلیا وقتی هوا ابر ه من تازه دلم باز میشه داشتم به یکی می گفتم من حتما تو شروط عقد قید می کنم که همراهی در پیاده روی شبهای بارانی الزامیست.
دلم می خواد از بلاگ اسکای کوچ کنم با اینکه روز روزش هیچکس اینجا نظر نمی داد ولی یک کورسو امیدی دارم که شاید از این 500 نفر یکی بخواد منو تحویل بگیره دلم به ادمهای مجازی خوش بود که اونم اینجوری شد.
دلم می خواد شام برم بیرون خسته شدم خیلی خسته
می دونید من برام خیلی سخته با کسی درد دل کنم همه اش فکر می کنم اون چه گناهی کرده که مجبور شده سنگ صبور من بشه و وقت دیگران اونقدر ارزش داره که درد های من نباید اونو ازشون بگیره ولی اینجا فقط برای درد دله بدون عذاب وجدان چون می دونم همه مختارند هرچقدر دلشون می خواد بمونند وبعدش سرشون را بندازند پایین و بروند.
بنابراین هرچه دل تنگم می خواد می گم تا سبک شم خوبیش هم اینه که می دونم کسایی هستند که میونند اینجا رو و گرنه 500 تا بازدید کننده از کجا امده.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد