دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

غروب
خیلی حال میده با کلی انرژی از سفر بیای و بکوب خبرهای بد بشنوی ! دیروز یکی امروز یکی دیگه ! دیگه این دومی از طاقت من خارجه ! ادمی که حکم راهنما و پشتیبان تو را داشته و با اینکه زیاد ارتباط بصری باهاش نداشتی ارتباط معنوی قوی با او دلت را خوش می کرد به خاطر خریتهای امثال من از همه فاصله گرفته هر چقدر قدرت داشته باشه ولی اونهم ادمه ! بهش حق می دم ولی برای خودم خیلی سخته !
با اینکه در سال رویهم حداکثر 10 بار می دیدمش ولی دلم ارام بود که او در دسترس است ولی حالا رفته و ارتباط یک طرفه است .چرا ما نمی تونیم جلوی زبانمون را بگیریم چرا هرچه میشنویم بدون فکر همه جا می گیم ؟
خدایا کمکم کن !
من حتی نتونستم باهاش خداحافظی کنم .چون طبق معمول دیر فهمیدم .من نمی فهمم چرا ادمهایی که فصل مشترکشون ، مرکز ثقل جمعشون و منبع انرژیشون یک نفره باید اینقدر خر باشند که اون یک نفر را از خودشون برانند؟ مگه او نبود که تو سختیها پشتمون بود مگه هروقت کم میاوردیم بهش زنگ نمی زدیم تا ارام بشیم مگه سنگ صبورمون نبود ما که سلاممون هم بی طمع نبود چطوری تونستیم اینقدر اذیتش کنیم.در حقیقت هنوز نمی دونم اصل واقعه چی بوده ولی حدس می زنم چرا ما عبرت نمی گیریم.
خدایا او نیست ولی تو هستی کمکم کن !
حداقل کاری کن که اشکهام بند بیان ! اصلا نمی تونم جلوشون را بگیرم .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد