دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک روز بزرگ .
دیشب زیر نور ماه کلی باهاش درد دل کردم بهش گفتم کمکم کنه
گفتم چقدر دلم براش تنگ شده
گفتم اونقدر چیزهای خوب دور و برم دارم که نمی دونم چه جوری ازش تشکر کنم
گفتم من طاقت خیلی چیزها را ندارم
گفتم دلم برای استادم تنگ شده و احساس می کنم پشتم خالیه
بهش گفتم یک دو هفته است اشکم خشک نشده و همش می ترسم که تمام این دوریها باعث بشه من ازش دور بمونم
گفتم منو تو این دنیا بی راهنما و دلیل نذلره.
گفتم مطمئنم که بهترین را برای من می خواد و ازش خواستم بهم طاقت طی این راه را بده تا بتونم سربلند از ازمایشها و ابتلا هاش بیرون بیام
گفتم...........................
گفتم...........................
گفتم...........................
.
گفتم خدایا دوستت دارم و اشک ریختم.