دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک اتفاق عجیب غریب داره میافته ! در عرض دو روز گذشته بر طبق شمارشگر خود بلاگ اسکای حدود ۳۰۰ نفر اومدن اینجا ! ولی از شمارشگری که اون بالاست می گه ۴۷ نفر توی هفته گذشته اومدن اینجا! که من اینو بیشتر قبول دارم!!!!!!!!!
ولی جریان چیه ؟ این همه اختلاف غیر عادیه!

دلم می خواد بخندم . نه هر خنده ای ! از اون خنده ها که هر کاری می کنی تموم نمی شه ! از اون خنده ها که تو موقعیتهایی سراغت میاد که نمی تونی بخندی !
هیچ کارش هم نمی تونی بکنی ! خیلی وقته از ته دل نخندیدم !
در واقع فکر می کنم این خنده ها مخصوص جمعهای دخترانه است . جمعهایی که سر کوچکترین چیزی منفجر میشه و خندش بند نمیاد.
خانواده ما یک خانواده کاملا استثنایی است در این خانواده هر 17 سال یک بار یک پسر بدنیا میاید یعنی از هر 17 تا بچه به طور متوسط یکی شون پسره !
نتیجه اش اینه که ما در همه سن و سالی از 2 ساله تا 30 ساله دختر داریم ولی پسرها یکی دو تا بیشتر نیستند تازه باحالیش اینجاست که همین پسرها موقع ازدواج طوری برخلاف عرف و قوانین حاکم بر خانواده عمل می کنند که از خانواده طرد می شند!!!!!!!!!!!!!!
این خودش یک بحث دیگه است که کلی حرف در موردش دارم.
من 4 تا دختر خاله و 3 تا دختر دایی دارم و تصور کنید هر وقت دور هم جمع می شدیم چه غوغایی می شد .
به خصوص در سفرها که همه 8 نفر تو یک اتاق کوچولو می خوابیدیم.
تا خود صبح مسخره بازی و خنده هایی که از زیر صد تا بالش هم داد بقیه رادر می اورد.
من بزرگ ترینشون هستم ولی مشکل خاصی باهاشون نداشتم همه اونها را هم واقعا دوست دارم .
تا اونها هم بزرگ شدند و ادمهای جدید وارد زندگیشون شد.
حالا هروقت دور هم جمع می شیم هرکدوم با یک گوشی میرن یه گوشه و یا قربون صدقه طرف می رند یا دعوا و جر وبحث ! انگار نه انگار که ما دور هم جمع شدیم که همدیگر را ببینیم.
بعدش هم با اعصاب درب و داغون میان و تو خودشون فرو می رند . وبا یک من عسل هم نمی شه خوردشون .
فکر می کنم این ورژن جدید دوستیها باشه والاه من هر زوجی رو که دیدم بکوب باهم دعوا می کنند و بعدشم انگار نه انگار .در حقیقت همش دارند دعوا می کنند ومن نمی فهمم چه لذتی از این رابطه می برند.
خلاصه دیگه اون جمع جمع نشد ومن ناخوداگاه کینه ای از همه پسرها بدل گرفتم .
جالبیش اینه که این اقایون محترم باهم هم کنار نمی ایند . هروقت تلاش کردم اون جمع را دوباره جمع کنم حداقل برای یک شام بهم می گن : تو که می دونی دیبا جون دوستم از دوست اون دخترخالمون خوشش نمیاد پس ما نمیایم باشه بعدا سه تایی شام میریم بیرون !
بهشون میگم اخه خنگولها چشمهاتون را باز کنید شما می خواهید این ادمها را وارد خانواده کنید پس فردا تو می خواهی کاملا دور فامیل را خط بکشی چون این ادم خاله زنک از نصف بیشتر افراد فامیل خوشش نمیاد ؟
میگه نه این بستگی به سیاست من داره که چه جوری روابط را درست کنم !
ولی من می دونم که دختر خاله های عزیزم تو این نوع سیاست از من پخمه هم پخمه ترند.
خدا اخر و عاقبت این فامیل را به خیر کنه با این گل و بلبل هایی که تحویل اجتماع داده!!!!!!!
اولیش خودم !
دلم تنگ شده برای باهم بودن بی غل و غش!
تو دانشگاه هم سه تا دختر بودیم 8 تا پسر !!!!! اونجاهم پر از خنده های بی دلیل بود حال اون دوتا هم ازدواج کردند و سرشون به کار و زندگیشون گرمه امروز فهمیدم یکیشون بچه دارهم شده باید برم سراغش البته زمانی که شوهرش خونه نباشه شاید باز هم تونستیم بخندیم!
شاید!!!!!!!!!!!!!!!!