دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

از خودم توقع نداشتم . بعد از دو سال ؛ بعد از اون همه دعوا ها ؛ بعد از همه اون اعصاب خوردیها ؛ بعد از همه اون بدبختیها که کشیدیم تا بهم بقبولونیم که ما به درد هم نمی خوریم ؛ دیشب وقتی صداش را شنیدم مثل ملنگها شدم. نمی دونستم چکار باید بکنم . می دونستم که کلی چشم ممکنه منو بپاد تا عکس العملم را ببینه و سوژه ما را از ارشیو این دو ساله در بیاره و دوباره .............. چرا ؟ من که به این نتیجه رسیده بودم که هیچ احساسی دیگه بین ما نیست ! من که گاهی تا مرز جنون ازش نفرت داشتم . چرا از دیشب تا حالا مثل مرغ سرکنده ام . صداش را که شنیدم از سر جام تکون نخوردم تا چشمم به چشمش نیافته ولی نمیشد گوشم را هم باید می گرفتم تا تا هیچ چیز را نشنوه ولی مگه میشد من برای شنیدن اونجا رفته بودم .!! این برنامه هرساله ؛ تا نمیشناختمش همه چیز خوب بود ؛ وقتی شناختمش می خواستم فریاد بزنم که اره اون همونیه که من بی قید و شرط دوستش دارم ؛ وقتی قید وشرط وارد رابطه ما شد ؛ تاب نیاوردیم و گسستیم ؛ دیگه هم گره نخورد ! یک سالی میشد که دیگه توی جمعها نبود و من با فراق بال همه جا میرفتم و فکر می کردم اونقدر همه چیز دوره و منطقی که اگر هم باشه حضورش را همچون دیگران خواهم پذیرفت ؛ ولی افسوس که بازهم به عقلم اطمینان کردم . عقلی که هنوز نمیتونه رفتار دیشبم را هضم کنه !!!!!!عقل و غروری که داره برسر من سرکوب میزنه و اشکهامو به باد تمسخر گرفته ! ومی دونم چرا اینجوری وحشی شده ! چون دیشب بعد از دوسال ونیم به خاطر ازدست رفتن تنها رابطه دو جانبه زندگیم یک دل سیر گریه کردم . این عقل سنگی بهم تهمت میزه ؛ فریاد میزنه و توهین می کنه ؛ شاید راست هم می گه ولی بذار بگه شاید ارامتر بشه ! بهم میگه : تو موجود خودخواه احمقی هستی که نمی تونی باور کنی اون رابطه تمام شده و می خوای اونو زجر بدی تا همش دنبالت باشه و تو بهش ناز و فخر بفروشی ! نمی تونی ببینی اون بدون تو هم زنده است و موفق و تو همون ی هستی که بودی! بهش میگم : اینجوری نیست من فقط دلم میسوزه چرا این رابطه شروع شد و نتونستیم نگهش داریم ! میگه : تو این دوسال دوستی را سه ساله که داری حلاجی می کنی ! دیگه حق نداری بگی اون رابطه برای من خوابی بود که ازش بیدار شدم و همه چیز تمام شده ! اگه تمام شده بود الان هیچ مرگت نبود . میگم : اگر تمام نشده تقصیر خودته که نذاشتی با اشکهام تمامشو از دلم بیرون بریزم و بدی هارو با فریاد میریختم بیرون ولی خوبیها و خاطراتش اون ته دلم رسوب کرد و موند و دیشب اون لایه ای که گذشت زمان روش کشیده بود رفت کنار و مثل اتشفشان مذابش اومد بیرون و هنوز دارم می سوزم. می دونم که اگر دوباره هم برگردیم هیچ رابطه پایداری نخواهیم داشت ولی این حق منه که برای چیزی که از دست دادم گریه کنم وتو این سه ساله این حق را از من گرفتی ! این نتیجه منطق توه که اینجوری شد ! ومن به خاطر دلیلهای منطقی تو دیگه رویی هم ندارم که پهلوی کسی درددل کنم! میگه :به جهنم اونقدر گر یه کن تا بمیری ! ولی یادت باشه که دیگه ادعا نکنی که ادم واقع بینی هستی! بیخیالش میشم و به این فکر می کنم اون حالا چه احساسی داره و دیشب تو اون لحظه اجتناب نا پذیر تلاقی نگاهها به چه فکر می کرد . انتقام یا خاطرات خوب !

دلم یک ادم می خواد . یک نفر که بدون ترس و یا عذاب وجدان بهش فکر کنم . حتی اگر خودش ندونه ! خسته شدم اینقدر که ادمهایی اومدند توی دلم و رسوب کردند ؛ بدون اینکه من بتونم بر عذاب وجدان اخلاقیات غلبه کنم و راحت بهشون فکر کنم. ادمهایی که از یک جنبه وجودشون خوشم میاد. استادان دانشگاه ؛ استاد های زبان ؛ معماران بزرگ ؛ نقاشان و موسیقیدانان؛ جامعه شناسان و روزنامه نگاران ...................... در مواجهه با این ادمها دلم می خواست یک نقشی توی زندگیشون داشته باشم . دلم می خواست بهشون نزدیک تر بودم . دلم می خواست اونها نقشی اساسی تر توی زندگی من داشتند . شما که به این نمی گید عشق ؟ ولی من می گم چون بیشتر از این را و در حقیقت احساس قوی تر از این را کم تجربه کردم . پس این اساس را هم نوعی عشق یک طرفه می نامم . سطحی و ناپایدار است ولی احساسی است که از بودنش تو وجودم در عین رنج لذت می برم و بهم انگیزه برای پیشرفت میده ! رنجش به خاطر اینه که می دونم این تخیلات شیرین هیچ وقت به حقیقت نخواهد پیوست چرا که موانعی درسر راهم است . اولش هم اینکه اون ادم دلش را به کسی دیگه سپرده و من به هیچ وجه نمی تونم با استفاده از حیله های زنانه پیوندی را بشکونم تا به اونچه دلم می خواد برسم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی پیشرفتش را واقعا دوست دارم . چون همه اون ادمها به نوعی برای من ادمهای بزرگ و موفقی بودند (علی رغم اینکه می دونم تک بعدی بهشون نگاه می کنم ) سعی می کردم در زمینه کاری اونها جلو برم و خودم را کامل کنم . البته پس از مدتی فشارها علاقه ام را کمرنگ می کرد و چون جلوتر می رفتم ومعلوماتم هم زیاد تر می شد یادم میامد که فقط از یک بعد به این ادمها نگاه می کردم وچشمهامو باز می کردم و عیبهاشو هم می دیدم .و طرف تالاپی از چشمم میافتاد. اینجوری من به عقیده خودم هر ۱۲ ماه سال عاشق بودم و به نوعی انگیزه ای برای پیشرفت داشتم . وبعدشم برای فراموش کردن خریتهام سرم را با کار گرم می کردم !!! و هربار هم به خودم قول می دادم که دیگه چشمهامو بازتر کنم و چند جانبه نگاه کنم ! و به احساسهایی که هیچ امیدی بهشون نیست پر و بال ندم !!!!!! ولی من ادم بشو نیستم !!!!!!!!!!!!!!! تا جایی که دیگه عادت کردم به این وضعیت و دیگه روال کار دستم اومده! خودم که هیچی دوستام هم برنامه دستشونه و از روی نمودار تعیین می کنند که من چند روز دیگه تخته گاز میرم و چند روز دیگه برگشت می خورم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! جوک شدم براشون !!!!!!!!!!!! حالا توی یک همچین وضعیتیم ! احساساتم به اون داره یواش یواش میره بالا و بزودی سرعت می گیره و به اوج میرسه و بعدشم فروکش می کنه ! ولی این دفعه با دفعات دیگه تفاوت داره چراکه هنوز انگیزه حرکت و کار در من قوی نشده ! شاید چون این دفعه سنگ خیلی گنده ای برداشتم و چهار نعل هم برم به گردش نمی رسم ! و موانع اونقدر زیادند و این حس اونقدر ناممکن است که حتی نمی تونم درباره این احساس خیال پردازی کنم . ولی می دونم یک چیزی ته دلم داره جابجا میشه و قد می کشه ! بدم نیست بعد از سالها تنوعیه برای خودش !! به دوستم گفتم که من باید در عرض این هفته یک ادم مناسب تر پیدا کنم یا دفعه دیگه که من این ادم را می بینم دردسرها جدی میشه !!! خلاصه ۷ روز وقت دارم از این حال و هوا بیرون بیام با یک جایگزین مناسب !!!!!!!!!!!!!!! وگرنه شما هم بدبخت میشید از دست مزخرفهایی که خواهم گفت !