دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

امروز بعد از مدتها به جایی میرم که برام پر از تناقض است. جایی که در عین اینکه احساس می کنم با ادمهاش سنخیت دارم ولی با هاشون دیگه احساس راحتی نمی کنم ! یکی به من بگه تو دیگه کجا احساس راحتی می کنی که این دومیش باشه !!!!!!!!!! هر کسی هر کاری را با یک سری انگیزه شروع می کنه بعدش وسطش اگه انگیزه هاش کمرنگ بشه یا اونها را فراموش کنه یا اینکه ببینه اون انگیزه ها ارزش این همه انرژی را نداره اون کار را هم نصفه کاره ول می کنه و میذاره کنار . این دلیل برای ادمهایی که وبلاگ نوشتن را شروع می کنند بعد میذارنش کنار کافیه ! دلم چند تا دوست خوب می خواهد نمی دونم چرا با اینکه همه ادمها منو موجودی با روابط عمومی خوب می شناسند ولی عرضه پیدا کردن چند تا دوست خوب را هم ندارم . دوستی که بشه باهاش درد دل کرد باهاش وقت گذراند و انرژی گرفت . توی این ۷ میلیارد ادم جهان هیچ کس پیدا نمیشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! ملاحظه کاری افراطی من دلیل این تنهایی من است . میدونم یکی از روشهای نزدیک شدن به ادمها درددل با اونهاست ولی من باید حرفهامو با انبردست از ته دلم بکشم بیرون و تا اون موقع اون ادم رفته !!! از طرف دیگه همش احساس میکنم ادمها چرا باید برای من وقت بگذارند و به درددل من گوش کنند یکی نیست به من بگه اخه احمق جان (د ر حقیقت کره خر بود که به احترام پدرم که مطمئنم ادمه حذف شد) پس چرا خودت دل کوچیکت را کردی انبار غصه های مردمی که تو براشون اهمیت نداری !!!! باز قاطی کردم . اینجا تنها جایی است که می تونم بلند فریاد بزنم یکی منو تحویل بگیره!

شما تا حالا با این ادمهایی که فکر ادمها را می خونند مواجه شدید ؟ وحشتناک !!!!!!!!!!!!!!! من بدبخت تا حالا صد بار جلوی این ادمها سوتی دادم ! نمیدونم این موجودات چرا در موارد احساسی مچ ادم را می گیرند. با اینکه می شناسمشون ولی بابا به خدا کنترل فکر خیلی سخته ! یکیشون یک اقای نسبتا مسنیه که عارف و روانشناس محترمیه ! یک بار که داشتیم باهم از محیط کارم حرف میزدیم بهم گفت مواظب باش اون اقایی که کاراتو زیر نظر اون انجام می دی دوستت داره ! درصورتیکه من هیچی از اون اقا بهش نگفته بودم و در همین موقع توی ذهنم گذشت که: وا مگه میشه یارو صد سالشه قد خرپیره سنشه ! بیاد عاشق من بشه ؟ گفتش : در هر صورت مواظب باش حمایتهای اون بی دلیل نیست. باز من فکر کردم اخه همسنای خودتونه من اصلا نمی تونم تصورش را بکنم . اینجا بود که گفت : مگه سن و سال ما چشه ؟ فکر می کنی ما تو این سن و سال عاشق نمیشیم! تازه فهمیدم من که حرفی نزده بودم این چی داره میگه ! از اون جایی که من همیشه خدا عاشق استادهام هستم یک بار درکلاس یکی از این موجودات برای بار چندم شرکت کرده بودم .یک اقای پنجاه ساله که من در حقیقت عاشق معلوماتش شده بودم .۰ البته فقط من نبودم و تقریبا هرکی بار اول توی کلاس این اقا میامد دیگه ول کن نبود و همه کلاسهاشو شرکت می کرد . از همه شاگردان جدید انگیزشون را برای حضور در کلاس خودش پرسید بعد به ما شاگردان قدیمی گیر داد که شما چرا باز هم تو این دوره شرکت کردید؟ بچه ها هرچی می گفتند به روشی کاملا محترمانه دلیل اصلی حضورشون را می گفت . و اونها هم کلی شوکه میشدند بعدش بهشون می گفت لطفا به من راست بگید بعدکه به من رسید خیلی جدی بهم گفت از تو انتظار ندارم راستشو بگی فقط یک جواب قانع کننده بده !!!!!!!!!! البته اینو هم بگم خواندن فکر من اصلا کاری نداره چون قیافه ام مثل یک اینه درونم را منعکس می کنه و من حوصله پنهان کردن درون و عواطفم را ندارم همینجوریش بد نیست ولی وای به زمانیکه مجبور باشم برای کسی که ازش بدم میاد فیلم بازی کنم!!!!