دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

هدف و ارمانی ندارم و یعنی در حقیقت گمشون کردم وشاید این دلیل اصلی همه این سرگشتگیهام باشه ! چرا که این ارمان مشترکه که ادمها را دور هم جمع می کنه و من هدفم را از دست داده ام . هیچ ندارم که به خاطرش تلاش کنم و از این خمودی در بیام . هیچ انگیزه ای ندارم ودچار بی تفاوتی شدم . خیلی وقته که تنها غمها میان تو سینه ام و رسوب می کنند و من حتی گرد گیریشون نمی کنم. و شادیها دیگه جلوه گذشته را ندارند و هیچ شوری به جا نمی گذارند . و من اگر نتوانم این وضعیت را مهار کنم باید با تنهایی بسازم و کماکان زجر بکشم. چراکه درصورت ادامه این وضعیت به بیتفاوتی کامل می رسم و این اصلا خوب نیست . واقعا هیچ چیز برام ارزش نداره و اولویتها و ارزشهام همه رنگ باختند . هیچ کاری نمیکنم و انچه که مجبورم انجام بدم را کاملا با حالت از سر باز کنی ؛ سروتهش را هم میارم و اصلا این حالت را دوست ندارم . به خاطر وقت کشی و اتلاف انرژیم خودم را سرزنش می کنم ولی با سرعت هرچه تمام تر به سوی باری به هرجهتی می روم . احیانا به این نمیگن افسردگی؟؟؟ همه برنامه ها و هدفهام را روی دیوار زده ام و هر صبح مرورشون می کنم ولی اصلا نمی فهمم چرا من می خواستم این کارها را انجام بدم ! توده کتابها ی نا خوانده و ترجمه های انجام نشده و طرحهای نکشیده و... همه وهمه گوشه اتاقم ؛ حکم دکور را پیدا کرده اند که دیگه به چشم هم نمیان ! مگر اینکه پام بهشون گیرکنه و دشنامی بهشون بدم . و تنها دلخوشیم فقط همینه که هنوز ارزش خودم و زندگیم را می فهمم و سعی می کنم یک جوری ازین باطلاق خودم را بکشم بیرون ! چرا که من برای بی تفاوتی و خمودی و افسردگی خلق نشده ام و لیاقت من بیشتر ازین هاست ولی باید اعتراف کنم که تا کمر فرو رفتم و اگر کمی دیر بجنبم دیگه کاری از دست هیچ کس بر نمیاد . راهم را گم کرده ام و متاسفانه می ترسم که از ادمیان کمک بخوام چرا که به خودم اعتماد ندارم و می دونم که قدرت اونو ندارم که از حریم شخصیتی خودم محافظت کنم و می ترسم هرکی وارد زندگیم میشه تا اعماق و جودم اجازه ورود بهش بدم و با رفتن او سرخورده بشم ! کاملا شکستنی شدم وتنها راه مزخرفی که برای محافظت از خودم پیدا کردم ؛ ماندن در یک جعبه با برچسب شکستنی است که باعث شده در حالت سکون باقی بمانم و کاربردی نداشته باشم . درست مثل صدها شی موزه ای که باهاشون سرو کاردارم . ولی من با اونها یک فرق دارم و اون اینه که من نمی تونم ونباید که اونقدر در این وضعیت بمونم تا موزه داری از سر شانس در جعبه را باز کنه و به اهمیت محتویاتش پی ببره ! چون ممکنه تا اونوقت حتی اوهم ارزش واقعی شی را درک نکنه و مثل صدها شی دیگه همین شرایط را هم بدتر بکنه !زندگی یعنی جریان ؛ یعنی شجاعت ؛ یعنی ریسک و یعنی اینکه باید فکری به حال این وضعیت بکنم .این چند وقت ؛ مسایل حاشیه ای باعث شده بودکه خیلی چیزها مسکوت بمونه ولی با تمام شدن انها ؛ دوباره زخم کهنه سر باز کرد. خیلی سخته ادم تواناییهاشو ببینه و بدونه که چقدر نیرو و قدرت نهفته در وجودش هست ولی ندونه چکار باید بکنه و یا چه کار می خواد بکنه و ببینه به یاری زمان تمام داشته هاش داره هرز میره و کم کم چیزی ازش باقی نمی مونه ! ولی من نمی گذارم کار به اونجا بکشه ! لیاقت من بهترین زندگیه اگرچه در حال حاضر درکم را از مفهوم بهترین از دست دادم !!! وقتی ادم به هرچی می خواد میرسه با اینکه شاید پوستش هم کنده شده باشه ولی نتیجه اش همین میشه اگر بفهمه که تمام خواسته هاش تا به حال چقدر حقیر بودند و گذشت زمان تمام رنگ و لعابشون را ریخته و مشکل زمانی جدی میشه که نمی دونی برای بقیه زندگیت که تازه در اوایل یا شایدم اواسطش هستی ؛ چه جوری باید تصمیم بگیری و برنامه ریزی کنی ! درسته که خیلی زحمت کشیدم و تا به اینجا رسیدم و درسته که خیلی هم خوشبخت بودم که خیلی چیزها برام فراهم شد ولی حالا احساس می کنم به خاطر همه اینها مسئولیت سنگینی بردوش دارم که راهی انتخاب کنم که منو به جایی والاتر ببره و نه تکرار مکررات !ولی هرچه به دور و برخودم نگاه می کنم ؛ هدفهام همه کوتاه مدتند و اون هدف اصلی که به خاطرش به اینجا رسیدم توشون گم شده ! شایدم اصلا هیچ هدف غایی و جود نداره و زندگی دوران توی یک دایره بسته است ؟؟ و من دارم اشتباه می کنم که دنبال یک چیزخاص می گردم ! چیزی که رنگ نبازه و برای دل دمدمی مزاج من ارزشمند باشه ! و بتونه منو راضی کنه ! مگه اینهمه ادم که اسیر روزمرگی شدند چه کار دارند می کنند ! تنها تفاوت من با اونها اینه که امکان اینو دارم که بتونم برای مدتی کوتاه از این چرخه خودم را بیرون بکشم و دور توی چرخه بزرگتری را اغاز کنم .!نه اشتباه نمی کنم ولی باید بیشتر تلاش کنم حتی اگر بازهم به سنگ بخورم ! در هرصورت بیشتر سفره های اب زیر زمینی زیر یک لایه سنگ هستند .
نظرات 10 + ارسال نظر
رختکن خاطرات دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.mehdishift.com

دیبای عزیز .. هدفها گم نمی شن محو میشن خاکستری میشن و بعد دوباره بر می گردن سرجاشون ... این خیلی قشنگه ... اما در زمان گم شدنشون هم خیلی سخته ... راستش فرقی نمی کنه همه ما رختکنیم ما ۴ تا میشیم رختکن خاطرات ... هر کامنتی یعنی ما ۴ تا بهت سر زدیم ... این لذت بخشتر از اینکه بگم من کیم یا اون کیه ...

اس. دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:49 ب.ظ http://www.mehdishif.com

دیبای عزیز...من اس از بلاگ رختکن خاطرات هستم و آمدم سری بهت بزنم و سلامی کنم. میدونم چی میگی وقتی میگی هدف و آرمان را گم کرده ای. گاهی زندگی انقدر پیچیده و یا حتی یکنواخت میشه که آدم یادش میره تا حالاش را چطوری گذرانده. ولی عزیز من زندگی سخت گیرد بر مردمان سخت گیر. ببین ته ته دلت چی میخواهی و انگیزه ات هم باید همون دور و برها یه جایی ته دلت باشه. ممنون از لطفی که به من در بلاگ رختکن داری. شاد باشی عزیز.

آسمان هفتم دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:38 ب.ظ http://saanieh.blogspot.com

دیبا جان برات آرزوی موفقیت میکنم... این شرایط و احساس برای من هم زیاد در زندگیم اتفاق افتاده عزیزم... نمیدونم اصلآ چه جوری گذشت.. الان که اصلآ نگاه میکنم به عقب میبینم همه چی مثل برق میگذره... امیدوارم برات به خوبی و موفقیت بگذره گلم..

امید سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:38 ق.ظ

هدفی که گم می شه...از اول هدف نبوده....بهانه بوده.

آسمان هفتم سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:09 ق.ظ http://saanieh.blogspot.com

دیبا جان.. گلم !! تشکر لازم نیست . من وبلاگتو دوست دارم.. نظراتم رو هم بیان میکنم..اگر حالا شما نظرات من رو دوست داری نظر لطفت هست و سعادتی که نصیب من شده ...

گلابتون سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:04 ب.ظ http://golabatoon.blogspot.com

قربون اون دلت
مرسی بابت صدقه . اثرکرد . سالم رسید .
وقتی دقیق می شی این فکرا میاد تو کله ات .همه گاهی اینطوری میشن سعی کن به چیزای خوب فکر کنی
اینم بدون که کلافهای سرنوشت آدما از روی هم رد شدن وقتش که برسه اونی رو که باید ببینی می بینی شک نکن .......

گلابتون سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:11 ب.ظ http://golabatoon.blogspot.com

هر چه از دوست رسد نیکوست
در ضمن من تو پرشین بلاگ نمیتونم کامنت بگذارم از فیلتر رد می شم .برای همین اونجا برات چیزی نمینویسم....

امید سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:01 ب.ظ

You will never be happy if you continue to search for what happiness consists of. You will never live if you are looking for the meaning of life .
Albert Camus

ناز خانوم سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:35 ب.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

منم همین و می گم
باید تلاش کرد و گاهی بعضی کارا رو باید انجام داد هر چند دلمون نمی خواد
اما من می دونم که تو موفق خواهی بود

ادوارد چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:11 ب.ظ http://WWW.ABADAN-PARKANET.PERSIANBLOG.COM

سلام من کامل نخوندم ولی بد نبود... به ما هم سر بزنید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد