دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک سوم زندگی من توی کلاسهای فوق برنامه گذشته ؛یعنی یک جورایی جزیی از زندگیم شده اند . از وقتی که فهمیدم از صبح تا شب صد جا هم کار کنم ؛ با این اخلاقی که دارم پولم از پارو بالا نخواهد رفت ؛ فقط به اندازه ای کار می کنم که شهریه کلاسهام در بیاد و جونی داشته باشم که سر کلاسها حاضر بشم. و این باعث میشه که هیچ وقت فکر نکنم که سن و سالی ازم گذشته !!!!!! یعنی همیشه خودم را یک دانش اموز می بینم. خوبی این کلاسها اونه که باعث میشه کلی به زندگی امیدوار بشی وقتی مثلا میبینی که یک اقای 56 ساله اومده و زبان می خونه ویا خانومی 48 ساله داره برای فوق لیسانس خودشو اماده می کنه و وقتی میبینی اونها موفق هم میشند کلی به خودت اطمینان پیدا می کنی که اگر اون با این گرفتاریها و سطح انرژی موفق شد پس من کلی می تونم پیش برم ! دیشب باز استادمون یک سئوال ی مطرح کرد که کلی مغزم را در گیر کرد . گفت ایا فکر می کنید همونی هستید که خودتون می خواستید باشید یا اونی که دیگران می خواستند ازتون ؟ اکثرا جواب دادند که همونی هستیم که می خواستیم باشیم و دیگران نقش مشاور را داشتند نه کارفرما! بعد پرسید : فکرمی کنید سطح توقعتون عادلانه بوده ؟ ویا زیاد به خودتون سخت نگرفتید ! من همونی نیستم که خودم می خواستم باشم ولی مطمئنا همونی هم نیستم که دیگران ازم می خواستند. و از این بابت خوشحالم چون اگر به دیگران با معیار های خودشون توجه می کردم شاید کمتر از اینی بودم که الان هستم. ولی در هر حال راه من و اونها زیاد هم منافاتی با هم نداشته و انرژی من صرف این نشده که به دیگران بفهمونم که من هدفهای دیگه ای دارم و خوشبختانه اطرافیانم مرا به خوبی پذیرفته اند. وهمین باعث پیشرفتم شده است ولی در عین حال معتقدم که توانایی بیشتر از اینها را دارم و لیاقت زندگی بهتر ؛ که درک این موضوع باعث شده که ببینم دارم سهل انگاری می کنم و به خودم ظلم می کنم و صدام هم در نیاد. اون موجودی کهه فکر می کنه دیگران براش تصمیم می گیرند ؛ دو راه داره . یکی اینکه تسلیم اونها بشه و زجر بکشه و یک روزی سر به طغیان برداره ! و دیگری اینکه شروع به لجبازی با انه بکنه که اینهم دو حالت داره : اول اینکه با اونها لجبازی کنه و کار خودشو انجام بده که به نظر من این ادم موفقه و دیگر اینکه نه کار خودشو انجام بده و نه اونی بشه که دیگران می خوان و در حقیقت یک ادم منفعل بشه که این اوج بدبختیه !ولی اینجوری هم باز بهتر از وقتیه که ادم با خودش لج می کنه و باز منفعلانه به زندگی ادامه می ده که من دارم به این مرحله نزدیک میشم ولی به این موضوع عقیده دارم که اگر انسان نکات بد خودشو بشناسه ممکنه تا نزدیکشون بره ولی هیچ وقت بهشون نمیرسه !