دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک بسته کادو پیچ شده میدن دستت و بهت می گن توش جواهریه که مال توست ولی اجازه نداری تا مدت معینی از اون استفاده کنی و حتی کادوش را باز کنی و از جعبه درش بیاری ! با شک وتردید ذاتی بسته را می گیری و نگه میداری ! زمان میگذره و حضور این بسته و محتویاتش دلت را خوش میکنه و یک حس امنیت بهت میده ! از اون طرف شک و تردیدها امانت را بریده و چون از اول از کاغذ کادو و نوع بسته بندی خوشت نیومده ؛ با خودت سر جنگ داری که اصلا کار درستی کردم که این کادو را قبول کردم یا نه ! ولی خوب چون از یک جای خوب بهت رسیده با خودت می گی اصل محتویاتشه و نه اون چیزی که به چشم میاد ! چه میشه کرد عادت کردی که نقاط منفی را ببینی و تو هر زمینه بدترین حالتی را که ممکنه پیش بینی کنی ! و باز زمان میگذره و طاقت نمیاری ! بسته را میبری پهلوی یک جواهرشناس خبره و ازش نظر می خوای ! و اون مطمئنت میکنه که که محتویات توی بسته اصله و هیچ قیمتی نمیشه روش گذاشت ! کلی ذوق می کنی و دلت ارام می گیره ! ولی باز کم کم ترسها میان جلو ! نکنه ازم بگیرندش ؟! از اون طرف همه اطرافیانت بدتر از خودت ظاهر بینند و تو حتی نمیتونی باهاشون درد دل کنی ! چون تا دهنت را باز می کنی از ظاهر و کاغذ روی بسته ایراد میگیرند و راجع به اون نظر میدن ! خودتی و خودت ! زمان میگذره و حالا بهت اجازه دادند که توی خفا اون جواهر را دربیاری و زینت روحت کنی ولی باز اجازه نداری در ملا عام ازش استفاده کنی ! و اینجاست که می فهمی چه گوهری به دستت سپردند ! و با تمام وجود سعی می کنی که حفظش کنی ! ولی چه میشه کرد حرف افراد دوروبرت همیشه روت سنگینی میکنه ! اونها که خبره نیستند تا قدر و قیمت اون جواهر را بدونند و از توی یک بسته بندی درب و داغون تشخیص بدن محتویاتش چه ارزشی داره ! دلت می خواد زمان بگذره و به جایی برسی که بتونی اونو از تو بسته اش در بیاری و استفاده کنی ! ولی خوب می دونی که باید ثابت کنی که لیاقت چنین گوهری را داری ! دقیقا مثل داستان دیو ودلبره ! باید ثابت کنی که اونو به خاطر قلب مهربونش دوست داری و به خاطر ظاهر خشنش ازش رم نمی کنی ! و خوبیش اینه که میدونی اون یک روزی از پوست جادوش میاد بیرون و میشه همون که دلت می خواست و دیگران را انگشت به دهان می کنه ! و به این موضوع ایمان داری ! اون گوهر بی همتایی که بهم دادن این رابطه است که شروع شده ! و اون بسته بندیه کذایی مشکلاتیه که به ظاهر سد راهمونه ! و فقط کافیه یاد بگیرم که چشم ظاهرم راببندم و با چشم دل نگاه کنم ! اره میترسم ! چون سالهاست به ظاهربینی خو گرفتم ! و می ترسم نتونم برای همیشه ببندمش ! و همین بعدها دردسر ساز بشه ! ولی میدونم که تو و اون که از بالا داره همه چیز را جور میکنه پشتم هستید !
نظرات 1 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:00 ق.ظ

امیدوارم این گوهر با همون زیبایی خیره کننده و روح نوازش ؛ روزی جلوه گر عام بشه ولی حتی اگه اینگونه هم نشه و مجبور باشی در خفا اونو داشته باشی ؛ بازم دلشاد باش که داریش و میتونی به تنهایی از اونو ارامشی که بهت میده لذت ببری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد