دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یا ودود شماره ات رو می گیرم . بوق ..... و بعد یه صدای ناآشنا از اون طرف خط : سلام . جا می خورم . شماره رو اشتباه گرفتم ؟ ......خط رو خط افتاده ؟ ....یا کس دیگه ای گوشیت رو برداشته ؟...... حالا چیکار باید بکنم ؟..... قطع کنم ؟......... حرف بزنم ؟ ..... تمام این افکار در کسری از ثانیه توی سرم چرخ می خورن . دوباره صدا از اون طرف بلند میشه . الو .....!؟ عجیبه ! توی صدا رگه های آشنایی هست . خیلی شبیه صدای خودته . تصمیم می گیرم حرف بزنم و می زنم . - سلام . و جواب می شنوم که : سلام . چرا حرف نمی زنی ؟ عجیبه ! خودتی !!! این چه حس غریبیه که تو صداته ؟ انگار یه موجود بیگانه نشسته باشه توی حنجره ات . ته مایه های اون لحن صمیمی و دوست داشتنی توی صدات هست . ولی انقدر ضعیفه و انقدر دور . که برای حس کردنش باید تمام انرژیم رو به کار بگیرم . گیج می شم . با خودم میگم یعنی چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه ؟ تا دیشب که از هم جدا میشدیم همه چیز مرتب بود ! حتی بعدش هم که تلفنی صحبت کردیم . عشق و صمیمیت توی صدات . توی لحنت و توی کلماتت موج می زد .... اما یکدفعه غریبه هه رو میشناسم و همه چیز برام روشن میشه . می فهمم که این موجود سرد و بدبین که کمر به قتل عشقمون بسته کسی نیست جز والد بزرگ . که هر روز با یک بهانه تازه وارد میشه و شروع می کنه به تاخت و تاز ...... بعد خیالم راحت میشه . آروم می گیرم . چون می دونم که دوستت دارم . چون به عشقمون ایمان دارم . چون می دونم با توجه به شرایطی که هست تمام این ترس ها و نگرانی ها باید مطرح بشن . تا یکی یکی از ذهنت باک بشن . می دونم که این واقعا غیر منطقیه که انتظار داشته باشم که بعد از همه اون تجربه های تلخ . با توجه به شرایط خاصی که هست . و در این مدت کوتاه به یکباره بخوای تمام نگرانی ها رو کنار بگذاری . با تمام وجود به من و این رابطه اعتماد کنی . می دونم که اگه الان بخوای روی این نگرانی ها که از درونت سرچشمه می گیره سربوش بگذاری و بهشون بی توجهی کنی . یه روز از یه جایی بیرون می زنن و همه چیز رو خراب می کنن . می دونم که باید به این نداها اهیت داده بشه . بهشون جواب داده بشه ...... باید که گره ها یکی یکی و با حوصله باز بشن . دیوار اعتماد یه شبه ساخته نمیشه . یا اگر بشه با یه باد فرو میریزه . دیوار فقط در صورتی ابدی خواهد بود که برای بنا کردنش تمام مصالح رو با دقت و وسواس انتخاب کنی و با حوصله . آجر روی آجر بچینی . درسته که اینجوری کار یه نمه طول می کشه ولی در عوض چیزی به جا میمونه که سالها می تونی روش حساب کنی و مو لای درزش نمیره . دقیقا مثل خونه اون سه تا بچه خوک والت دیزنیه . خونه های بوشالی و چوبی با یه فوت می ریزن . ولی خونه آجری ..... یه چیز دیگه هم هست و اون فقط و فقط بودن خودته . تو که در همین زمان کوتاه عشق رو به من شناسوندی . تو که به من نشون دادی یه زن اگه دوستت داشته باشه چه کارها می تونه بکنه . تو که معنی زن و نقشش رو در زندگی یک مرد به من فهموندی . تو ..... تو که وقتی هستی با تمام وجود هستی . تو که وقتی هستی همه چیز هست .تو که وجودم رو از عشق و صمیمیت سرشار می کنی . خوشحالم که با من حرف می زنی . خوشحالم که با من روراستی . خوشحالم که از تمام دغدغه هات برام می گی و نگرانیهات رو با من در میون میگذاری . حتی در مواردی که متهم ردیف اول خودم هستم !!!!!!!!!! و خوشحالم که به حرفهام گوش میدی . توی این رابطه چیزهایی عجیب و غریب و استثنایی زیاد هست .ولی یکی از ارزشمندترین جنبه های اون همین صمیمیت و راحت بودنه و امیدوارم خداوند بزرگ این لیاقت رو به من بده که تا آخر عمر محرم اسرارت باشم . تا همیشه بتونیم به همین سادگی و با صداقت تمام و بدون کوچکترین خودسانسوری!!!!!!! با هم حرف بزنیم . اونی که خیلی دوستت داره همراه