دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

از صبح که از خواب بلند میشم تو گوشم وزوز می کنه ! این کار را بکن ! اون کار را نکن ! اینجابرو ! ا اونجا نرو ! اینو بگو ! اونو نگو ! اینو بخور ! اونو نخور! و الی اخر..... حالا چقدر به حرفش گوش میدم بماند و وای به زمانی که بهش اهمیت ندم ! باید سرزنش هاش را تحمل کن ! چرا گفتی ؟ چرا رفتی ؟ چرا خوردی ؟ چرا خوابیدی ؟ چرا خندیدی ؟ چرا ؟ چرا ؟چرا؟ .... بعد وای به زمانی که تو هم باهاش همزبانی کنی !! دیگه له میشم !که خدا را شکر کم پیش میاد؛ ولی تمام اینها را نوشتم که بدونی دقیقا زمانی که اون فکر می کنه بهترین حالته و همه چیز ایده اله و داره خوب پیش میره ؛ تو از دست من ناراحت میشی و دادت در میاد ! مثل مهمونیها ! ولی می دونی اونم منتظره که یک همچین اتفاق بیفته و ازون بر علیه تو استفاده کنه !! راستش را بگم همیشه وقتی تنها بودم و به یک مهمانی میرفتم زیر بار سرزنشهای بعد از مهمانیش له می شدم و حالا توهم اضافه شدی و هردو از دو جهت متفاوت از من و عملکردم توی مهمونی ناراضی هستید . دیگه می ترسم توی جمعها شرکت کنم و همش فکر می کنم که توی هیچ مهمونی لذت نخواهم برد چون شیش دانگ حواسم را باید جمع این بکنم که شما دو تا را ضی نگه دارم !
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:37 ب.ظ

یا ودود

....««««««««« دو داستان عمیقا فلسفی »»»»»»»»».....
*****************داستان شماره ۱
فرض بفرمایید با یک گروه ۱۵-۱۶ نفری از دوستان توی یک رستوران نشستید . بعد از کلی سر و صدا و شلوغ بازی سفارش غذا میدین و بالاخره غذاهاتون رو میارن و همه مشغول میشید .
(حالا خوب حواستون رو جمع کنید چون قسمت خوشمزه قصه داره شروع میشه .) یکی از بچه ها دیرتر رسیده و هنوز غذاش رو نیاوردن . دلبرتون که کنار دستتون نشسته یک تیکه از غذاش رو میگذاره برای اون رفیقتون . شما منتظرین که این لطف الهی شامل حال شما هم بشه ؛ چون همیشه رسمتون این بوده که دو تا غذای متفاوت سفارش بدید و بعد با هم تقسیم کنید . حتی این بار هم وقت سفارش دادن غذاها همین تصمیم رو باهم مطرح کردید . اما خبری نیست که نیست . یه تکه از غذاتون رو توی بشقابش می گذارید . اون تشکر میکنه و بعد مشغول میشه به بریدن یه تکه از غذاش . خوشحال میشید و به خودتون میگید : آره ؛ ایـــــنه !!!!!!!!
اما خیلی جالبه که می بینید دلبرتون غذا رو گذاشت توی بشفاب یکی دیگه از دوستاتون که جلوی شما نشسته و یک برش از پیتزای اون برداشت . بعدش هم یآ مشغول صحبت با بقیه میشه و یا نگران اینه که چرا غذای اون یکی رفیقتون رو نیاوردن . خلاصه غذاش هم تموم میشه و انگار نه انگار که شما هم تشریفتون رو اونجا داشتین !!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا خوشمزه ترش چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینه که کلی دلخور میشه که برای چی از دستش ناراحت شدین ؟

***** نتیجه گیری منطقی ۱:
واقعا که ما مردا عجب موجودات پرتوقع و بی منطقی تشریف داریم هــــــــــــــا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

**** داستان شماره ۲
باز با همون جمع ۱۵-۱۶ نفری توی خونه یکی از بچه ها جمع شدید . وقت سفارش غذاست و شما مجبور میشید بنا به درخواست دلبرتون و بر اساس مصلحتی؛ از خیر غذای مورد علاقتون بگذرید و یه چیز مزخرف سفارش بدید. جماعت نسوان حاضر در مجلس این حرکت شمارو نه ناشی از میزان علاقه به دلبرتون ؛ که نشانه سیاستمداری شما اعلام میکنن . کمی بعد هم یک بحث فمینیستی در میگیره و این نظریه مطرح میشه که بر اساس یک نظرسنجی در آمریکا خانمهای آمریکایی اعتقاد دارن که آقایون کلا در دو گروه قرار میگیرن . یک دسته که ظالم هستن و به زنهاشون ظلم میکنن . و دسته دوم که احمق هستن . یعنی اگه مردی باشه که به زنش ظلم نمیکنه به دلیل حماقتشه و لاغیر . خلاصه اظهار نظرها شروع میشه و نوبت به دلبر شما میرسه . شما یقین دارید که ایشون از شما دفاع میکنه و میگه که شما در این تقسیم بندی جا ندارید . ولی خیلی جالبه که عزیز خانوم نه تنها اعتراض نداره ؛ که از همه مدعی تره !!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با خودتون کلنجار میرید و سعی میکنید رابطه رو مرور کنید و ببینید چه ظلمی در حقش کردید ؟ ولی چیزی یادتون نمیاد . پس اگه ظلم نکردید که قاعدتا باید احمق باشید دیگه !!!!!!! یعنی گزینه دیگه ای نیست . باز با خودتون فکر میکنید . خیلی بهتون زور اومده . سعی می کنید یه جوری خودتون رو قانع کنید . میگید خوب حتما حق داره ؛ شاید یه جایی یه ظلمی کردی و حالا خودت یادت نیست . ( به هرحال ظالم بودن از احمق بودن خیلی قابل تحمل تره !!!!!!! )
خلاصه از مهمونی که میزنید بیرون ازش میپرسید : من تا حالا چه ظلمی در حقت کردم ؟ جواب : هیچی . می پرسید : تا حالا نامردی بهت کردم ؟ جواب : نه ؛ چرا این سوالو میکنی ؟باز می پرسید : شده تا به حال احساس کنی به فکرت نیستم یا به چیزی که برات مهمه بی توجهی می کنم ؟ جواب : نـــــه !؟
بهش می گید پس با این حساب من طبق نظر شما ظالم نیستم و قاعدتا جزو احقها طبقه بندی میشم . جوابی که می شنوید خیلی جالبه : نه به نظر من تو احمق نیستی ؛ من فقط در مورد مردها به طور کلی حرف می زدم . حالا تو چرا ناراحت شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟

نتیجه گیری منطقی ۲: واقعا که ما مردها خیلی نازک نارنجی هستیم هــــــــــــــــا ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

نتیجه گیری فلسفی ۱ و ۲: خودتون یه نتیجه ای بگیرید دیگه ؛ همه چی رو که من نباید براتون بگم .

یا حق
همراه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد