دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

اضطابها و دلشوره های من مسخره و احمقانه است .اره حق باتوئه ولی برای من خیلی بزرگند. درست که نگاه کنی تمام دغدغه های این دنیا مسخرند و ارزش ندارند ولی ببین ادمها چه جوری زیر بارشون خم می شن و می شکنند و دوباره می ایستند.
تو را در نظر نمی گیرم !
ولی می خوام بدونی که همون موقع که فکر می کردی و ادعا داری که سنگ تمام برام گذاشتی هم من کار خاصی ندیدم ازت .
و مهم اینه که عقیده دارم مردی با شرایط تو برای بدست اوردن دل دختری مثل من خیلی بیشتر ازینها باید تلاش می کرد. که خوشبختانه (البته برای تو) این وسط ادمهایی بودند که خیلی به نفع تو کار کردند .
و مهمتر ازون اینه که اگر اون موقع کاری کردی فقط برای خودت بوده وگرنه من هیچ توقعی ازت نداشتم و حالا که از دور نگاه می کنم می بینم که منم زیادی بهت سرویس دادم .
زیادتر از اونی که باید باشه ! پس بی حساب شدیم .!!
نمونه اش هم روزای ۲۷ و ۲۸ و۲۹ اردیبهشت !
اون روزها من برات سنگ تموم گذاشتم و اگر به چشمت نمیاد به خاطر خودخواهیته !
دلم می خواد بدونم کدوم کارت را همسنگ اون روزای من قرار می دی ؟
تو تنها کاری که کردی این بود که وقت گذاشتی و باهم بودیم و قبول دارم که به یک سری نکات توجه داشتی مثل جریان حلقه ! ولی ایا به خاطر من از تمام ارزشهات گذشتی ؟
ایا به خاطر من با تمام اون چیزایی که باور داشتی و عرف جامعه بهت القا می کرد جنگیدی ؟
ایا به خاطر من به اونایی که دوستشون داری و برات از همه چی مهمترن پشت کردی ؟
نگو که من این کارا را نکردم .
بدون که همون که می دونستم اونا با رفتار من مخالفت می کنن و باز هم ادامه دادم خودش برای من کلیه !
همین که به اونا دروغ بگم و یا حقیقت را پنهان کنم برام خیلی درد داشت .
کدوم کارت را با اینا مقایسه می کنی ! لا اقل بگو که منم بدونم .

تمام رفتارت فقط یک سری کارهایی بود که همه اون اولای اشنایی انجام می دن و بهمین خاطر بهت گفتم اگر فکر می کنی تا اخر ادامه می دی اینجوری بیا جلو .
یادته !روی پل عابر پیاده صدر.
بنابرین به اون دوران نناز که اون موقع هم اگر صدام در نمیومد فقط به خاطر این بود که کل ماجرا تنوعی بود تو زندگیم.
یادته بهت گفتم اونقدر همه قربون صدقه ام رفته اند که اشباع شدم ؟
من خوب یادمه چون اونشب به خاطر حرف زدن با تو یک ساعت تمام تو حیاط نشسته بودم.
تو مشکلت افراط و تفریطیه که تو رفتارت داری !
یا همه چی (البته از نظر خودت ) یا هیچ چی !
یا باید با فاصله دو متری از هم بشینیم یا تو بغل هم باشیم .
اینه که ازارم می ده !
حالا می فهمم چرا بعضی کارای من تو را عصبانی می کرد . برای اینکه دقیقا همون خصوصیات و اخلاق تو وجود خودته !
جریان دستمال چرک یادت میاد کما اینکه اوندفعه هم حق با من بود که با حال مریض مثل سگ باهام رفتار کردی.پنجشنبه همون کار را تو با من کردی !
چون اونی نبودم که تو می خوای و برایت اصلا اهمیت نداشت که من چی می خوام .خیلی قشنگ ول کردی و رفتی !
درست مثل یک آشغال.
بعدشم می گی حالا نری پیش خودت بگی این فقط مارو برای حال کردن می خواست ؟
با رفتار اونشبت چیزی غیر ازین هم میشه فکر کرد .؟
اونشب فقط
می خواستم مثل دوتا دوست باهم بریم بیرون.
دوتا دوست معمولی .
ولی وقتی میای جلو پس این یک رابطه معمولی نیست .
اره دستت را گرفتم ولی باید بدونی بین دست گرفتن و هزار اتفاق دیگه کلی فاصله است.
منم حق دارم ازت انتظار داشته باشم که به خود من هم توجه کنی !
مخصوصا اون مجله را گرفتم. اولا برای اینکه ببینم چقدر به من توجه می کنی و دوما برای اینکه حدس می زدم که ...بالاخره بهتر از سکوته !
تو اونشب حتی یک نگاه هم به من نکردی ! نگاهی که دلم را گرم کنه ! می دونم که بازم می گی توقع زیادی دارم ازت ولی وقتی یک سری اتفاقها میوفته نمی تونم باور کنم که فقط یک دوستی ساده بین ماست.و اونم که اخرش . خیلی بی انصافی !
ولی باید بدونی که من فکر می کنم در لحظه لحظه این ده ماه رابطه برات سنگ تموم گذاشتم.

امیدوارم که بفهمی !
و امیدوارم که اونی را که می خوای پیدا کنی ! البته می دونم که خودت به نتیجه بهتری رسیدی چون تو بلد نیستی با طرفت چه جوری رفتار کنی! و بهتر که دیگه با احساسات کسی بازی نکنی!
چون من با اینکه هنوز دل کندن ازت برام سخته ولی می دونم که من از پس توقع های تو بر نمیام .
تو اگر اون زمان که ادعاشو داری به قول خودت با تمام وجود اومدی جلو می تونستی !
ولی من نمی تونم و نمی خوام.
چون نگاه که می کنم می بینم که منم در حد خودم و حتی بیشتر از توان خودم عمل کردم و خوب به چشم تو نیومد.
یک سری لحظه های خوب و یک علاقه ساده در مقابل اینهمه توقع دوام نمیاره .






نظرات 2 + ارسال نظر
حمید چرند پرندیانی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.charandvaparand.tk

سلام وبلاگ جالبی داری جالب مینویسی اگه کمی افسرده هستی و میخوای یه کم بخندی به من سر بزن .... منتظر شما و نظرات شما هستم
===================================
حاج شیخ ابول حمید چرند و پرندیانی روحی فدا

[ بدون نام ] یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 01:38 ب.ظ

یا رحمن
یه بابایی یه زمانی ادعای عاشقی داشت . می گفت من دیگه ذوب در غم عشقم و اینم و اونم و اینجوریا خلاصه ...
این عاشقه خیلی واقعا عشق در کارهاش متجلی بود . مثلا طرفش بهش می گفت من خیلی دوستت دارم . اون جواب می داد بسکه خری .
یا مثلا به طرفش می گفت ببین ننه بابام حالشون از تو بهم می خوره . اگه تو منو می خوای باید باهاشون کل کل کنی . خلاصه دهنت سرویسه ولی اصلا توی این داستان رو کمک من حساب نکن . خودتی و اونا .
دیگه اینکه به دلیل ارتقای کیفیت عاشقیت . این عشق کاملا مکانیزه و سیسماتیک بود . یه وقت فکر نکنید از این عشق الکیا بودا؟ نه ! کلی حساب و کتاب و برنامه ریزی داشت . مثلا عشق ساعت ده به بعد تعطیل بود . چون مامی و ددی عقیده داشتند که اینجوری درسته . حالا اگه یه وقتی خود عاشق بزرگ هوس می کردن تا ۱۲-۱۱ هم عشق ادامه داشت و به حساب اضافه کاری می کردن . ولی خوب یه زمانی هم آدم حال اضافه کاری نداره . اصلا گور بابای معشوق . جون آدم که واجبتره . اصلا قانون عشق حکم کرده تا ساعت ۱۰ . بعدش تعطیل . وقتی هم تعطیله تعطیله . یعنی معشوق هم باید بره خونشون کبه لالا کنه . چه معنی داره وقتی عشق تعطیله اون کار داشته باشه یا بیرون از خونه باشه ؟ اصلا چه حقی داره کار داشته باشه ؟ مگه عشق الکیه آخه ؟
یا اینکه جونم براتون بگه مثلا هفته ای ایکس بار می گفت تو که تو ی حساب بانکیت خبر مبری یوخومیزدی .چه جوری می خوای خونه بگیری .
حالا از این قصه ها که زیاده ولی....
اوج داستان ابراز عشق این اسطوره عشاق عالم امکان این بود که شب قبل از تولد طرفش رفت توی یک مهمونی و نشست ور دل دوستان. و معشوق رو حسابی رنگی کرد . البته به رنگ قهوه ای روشن . بعد هم شب زنگ زد به طرف که تکلیف منو روشن کن .ببینم ارتباطمون چه جوریه . چون می خوام ببینم چقدر باید برای کادوی تولدت کنار بذارم ؟
چون همونطور که می دونید همه عشاق بزرگ همین کارو می کردن .یعنی حساب کتاب می کردن خوب . عشق که الکی نیست . کلی حساب کتاب داره . کلی دخل و خرج داره .یه وقت دیدی برای یک معشوقی بیشتر خرج کردی و ضرر دادی . اینکه نمیشه که خوب .
جالبتر اینه که اون زمونا در اوج عشق اگه کاری برای طرفش می کرد و طرفش ازش تشکر می کرد می گفت که بیخود به حساب خودت نذار . من تمام این کارا رو برای خودم می کنم .چون دلم می خواد . همینم بود . هر وقت که سرحال بود برنامه ردیف بود .هر وقت هم که حالش خوب نبود خوب خوب نبود دیگه .اصلا چه معنی داره ؟ مگه غیر از این عاشق واقعی . بقیه هم آدمن ؟ اصلا چه معنی داره اونطرف هم توقعاتی داشته باشه ؟
اصلا مگه غیر از اینه که عشق یعنی اینکه یه الاغی بیاد و زرت زرت فقط یه طرفه به ما سرویس بده ؟
حالا از اینش بگذریم . خوشمزه ترش اینجاست که بعد از مدتی تمام اون کارایی که یه زمانی { به ادعای خود شخص عاشق دلخسته } برای خودشون و دلشون انجام می گرفت . فقط و فقط به حساب معشوق مفلوک نوشته شد و صورت حسابش رو نوشتن و فاکتور کردن و مهر و امضا و رسید می خواستن براش .
قصه ما هنوز به سر نرسیده . ولی انقدر حالم بد شد که فعلا دیگه بیشتر از این قصه گفتنم نمی یاد . ولی بقیه این داستان عشقی رو یه وقت دیگه بر می گردم و براتون تعریف می کنم .
چون این واقعا یه وظیفه ملی و انسانیه . واقعا حیفه که اینهمه روح عاشقی و از خودگذشتگی ناشناخته بمونه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد