دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک ماه دیگر هم گذشت .
حالا فقط سی روز دیگر مونده تا ...؟
شایدم همین سی روز هم نمانده باشد .
قرار من و او تا اول تیر بود.
کاش قدمی برداشته بودید ...
هرجفتتون.
ولی افسوس که این ره به ترکستان است و امید معنایی ندارد.
اینجا دیگر محرم حرفهایم با تو نیست.
خانه ای دیگر سنگ صبورم شده .
و حرفهای در گلو مانده ام را درش فریاد می زنم تا بتونم زندگی کنم و سرپا بایستم.
گرچه مخاطب تویی ولی سهمی از آن نخواهی داشت.
اینجا هم دیگر چیزی برای تو وجود ندارد.
دلم خوش است که تو به اعتراف خودت راه خودت را پیدا کردی و بودن و نبودن من اثری توی زندگی تو ندارد و حتی با نبودنم دیگر سد راهت و ترمزت نمی شوم.
این منم که باید برم دنبال زندگیم و راهی که مال من است که مطمئنا فرسنگها از راه تو جداست گرچه مقصد یکیست.
کاش قدمی برداشته بودید...
هر جفتتون..