دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
حل این معما نه تو دانی و نه من
هست در پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتاد نه تو مانی و نه من
.
.
.
.
.
صبر بایدم تا ...


پ.ن : امیدوارم قولی را که اونشب ۱۳ فروردین توی اتوبوس بهم دادی یادت باشه و به موقع بهش عمل کنی.
نظرات 1 + ارسال نظر
همیشه بدهکار شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:11 ب.ظ

یا قریب

خودت رو حبس می کنی پشت دیوارهای بتونی . درها رو کلون می کنی . روش یه قفل دیگه میزنی برای محکم کاری . کلی هم تیر و تخته میذاری پشتش تا خیالت راحت راحت بشه . پنجره ها رو کور می کنی . پرده ها رو می کشی . بعد می ری قمبرک می زنی اون وسط . و منتظر میمونی . منتظر یه خبری . یه قدمی .... منتظر سوپرمن که ازراه برسه .
فرار می کنی از من و جاهایی که ممکنه سایه من پیدا بشه . فرار میکنی و اونقدر ناشیانه که گند کار رو در میاری و من باید جوابگوی خرابی حال تو باشم .
باهات تماس می گیرم که بیای تو برنامه ها ؛ می پیچونی .
با من که روبرو میشی جوری رفتار می کنی که صدای غریبه و آشنا در میاد . نگران حال تو میشن و منم که باید بازجویی بشم .
تو چه قدمی برداشتی ؟ من چه قدمی باید بر می داشتم ؟
کدوم در رو باز گذاشتی ؟
اگه منتظری از دودکش شومینه بیام تو ؛ یادت باشه که برای عبور من خیلی تنگه . تازه از کجا معلوم زیرش دیگ آب جوش نگذاشته باشی ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد