یک بسته کادو پیچ شده میدن دستت و بهت می گن توش جواهریه که مال توست ولی اجازه نداری تا مدت معینی از اون استفاده کنی و حتی کادوش را باز کنی و از جعبه درش بیاری ! با شک وتردید ذاتی بسته را می گیری و نگه میداری ! زمان میگذره و حضور این بسته و محتویاتش دلت را خوش میکنه و یک حس امنیت بهت میده ! از اون طرف شک و تردیدها امانت را بریده و چون از اول از کاغذ کادو و نوع بسته بندی خوشت نیومده ؛ با خودت سر جنگ داری که اصلا کار درستی کردم که این کادو را قبول کردم یا نه ! ولی خوب چون از یک جای خوب بهت رسیده با خودت می گی اصل محتویاتشه و نه اون چیزی که به چشم میاد ! چه میشه کرد عادت کردی که نقاط منفی را ببینی و تو هر زمینه بدترین حالتی را که ممکنه پیش بینی کنی ! و باز زمان میگذره و طاقت نمیاری ! بسته را میبری پهلوی یک جواهرشناس خبره و ازش نظر می خوای ! و اون مطمئنت میکنه که که محتویات توی بسته اصله و هیچ قیمتی نمیشه روش گذاشت ! کلی ذوق می کنی و دلت ارام می گیره ! ولی باز کم کم ترسها میان جلو ! نکنه ازم بگیرندش ؟! از اون طرف همه اطرافیانت بدتر از خودت ظاهر بینند و تو حتی نمیتونی باهاشون درد دل کنی ! چون تا دهنت را باز می کنی از ظاهر و کاغذ روی بسته ایراد میگیرند و راجع به اون نظر میدن ! خودتی و خودت ! زمان میگذره و حالا بهت اجازه دادند که توی خفا اون جواهر را دربیاری و زینت روحت کنی ولی باز اجازه نداری در ملا عام ازش استفاده کنی ! و اینجاست که می فهمی چه گوهری به دستت سپردند ! و با تمام وجود سعی می کنی که حفظش کنی ! ولی چه میشه کرد حرف افراد دوروبرت همیشه روت سنگینی میکنه ! اونها که خبره نیستند تا قدر و قیمت اون جواهر را بدونند و از توی یک بسته بندی درب و داغون تشخیص بدن محتویاتش چه ارزشی داره ! دلت می خواد زمان بگذره و به جایی برسی که بتونی اونو از تو بسته اش در بیاری و استفاده کنی ! ولی خوب می دونی که باید ثابت کنی که لیاقت چنین گوهری را داری ! دقیقا مثل داستان دیو ودلبره ! باید ثابت کنی که اونو به خاطر قلب مهربونش دوست داری و به خاطر ظاهر خشنش ازش رم نمی کنی ! و خوبیش اینه که میدونی اون یک روزی از پوست جادوش میاد بیرون و میشه همون که دلت می خواست و دیگران را انگشت به دهان می کنه ! و به این موضوع ایمان داری ! اون گوهر بی همتایی که بهم دادن این رابطه است که شروع شده ! و اون بسته بندیه کذایی مشکلاتیه که به ظاهر سد راهمونه ! و فقط کافیه یاد بگیرم که چشم ظاهرم راببندم و با چشم دل نگاه کنم ! اره میترسم ! چون سالهاست به ظاهربینی خو گرفتم ! و می ترسم نتونم برای همیشه ببندمش ! و همین بعدها دردسر ساز بشه ! ولی میدونم که تو و اون که از بالا داره همه چیز را جور میکنه پشتم هستید !