یک رابطه برای تداومش احتیاج به خیلی چیزا داره که یکیش اعتماد و امنیتیه که دو طرف از وجود همدیگه می گیرند که من هیچ کدومش را تو رابطه خودمون حس نمی کنم. نه اون امنیت را و نه اون اعتماد را. و این خیلی بیشتر از عدم عشق تو رابطه مون عذابم میده. زنتم ؛ دوست دخترتم ؛ نامزدتم ؛ همکارتم ؛ هم مسیرتم ..... نمی دونم. رفتارت سردرگمم می کنه . می ترسم نه از اینکه تورا از دست بدم بلکه ازینکه به این نتیجه برسم که بازیچه شدم . بازیچه دست تو و اون زن . نسبت بهش حسودیم میشه چون برگ برنده ای در دست داره ! برگی که باعث میشه حتی مادرتم تو جبهه اون باشه . و تو نمی فهمی . با تمام وجود حس می کنم که داره تلاشش را می کنه که تو را برگردونه . چقدر می خوای جلوش وایستی؟ به نفرتت ازون اعتماد داری و عشق به اون دخترک را نادیده می گیری و از همون جاست که که داری میری همون جایی که اون می خواد. من کیم این وسط ؟ یک تجربه تازه ؟ یکی که فکر می کردی می تونی باهاش سر کنی ولی خوب دیدی اینم یکی مثل بقیه است؟ شایدم بدتر ازونا ؟ یکی که نمی تونه قربون صدقه ات بره و هر کاری می کنی به به و چه چه کنه! یکی که براش خیلی چیزا مهمه که از نظر تو ارزش نداره ؟ نه واقعیتش اینه که من یک احمقیم که فکر می کردم خیلی چیزا را می تونم تحمل کنم ولی در عمل نتونستم ! |