خودم خوب می دونم که اینروزها کمتر یادت می کنم . حتی دیگر حرفی هم ندارم که تو قنوتها بزنم . و اشکم هم خشک شده . نمی تونم دعا کنم . زبانم نمی چرخه . فقط دستهای خالیم را جلوت دراز می کنم و زیر لب می گویم شکر . ادامه می دم حتی با این همه سردی تا خودت اون شور و عشقی را که لازمه و لیاقت توست بهم عطا کنی . میام جلو . لنگ لنگان . اهسته اما پیوسته . ولی میام جلو . و بذار که بیام جلو . |