شروع دوباره

نمی خواهم دروغ بگویم.

بیشترین ضربه ها را از کسانی خورده ام که با دروغ هایشان اعتمادم را جلب کرده اند و از من برای رسیدن به مقاصدشان استفاده و یا شاید سوءاستفاده کرده اند.

سال ها گذشت تا فهمیدم انسان ها اینه من هستند و آنچه مرا می آزارد همان حقیقتی است که خودم کتمان می کنم و شاید علی رغم نقاب صداقتم در اعماق وجودم یک دروغ گوی حرفه ای هستم و منند همه آن دیگران هدف اصلی و نزدیکم هم خودم هستم.

آنچنان با ظرافت سر خودم را شیره می مالم و گول می زنم که تا مدت ها بعد خودم هم نمی فهمم از کجا خورده ام.

و بعد تر ها فهمیدم که دروغ و دروغ گویی در فرهنگ ما ریشه ای دیرینه دارد آنقدر که دیگر نه قبحی دارد و نه عذاب وجدانی...

همه بهم دروغ می گویند حتی برای وقت گذرانی و همه دیگران را متهم می کنند که چرا دروغ می گوید و توجیهی منطقی برای دروغ های خودشان دارند .

و حالا این روزها برای اولین بار در طول عمرم شاهد آن بودم که تابلوی دروغ ممنوع به دست مردم در خیابان های شهرم در گردش است.

همه ناخودآگاه دنبال خلاصی از این میهمان ناخوانده ذهن و جامعه هستند اگرچه هنوز خود را صادق می پندارند و انگشت اتهامشان سوی دیگری است ولی شاید این قدم کوچک ما را به یک جامعه سالم برساند.

همراه من می شوی تا با هم لحظه هایمان را مرور کنیم و دروغ هایمان را ببینیم؟ 

پ ن: نوشته های قبلی این وبلاگ مال سالها پیش است و ربطی به موضوعات مرتبط با صداقت ندارد.