غروب جمعه باشه ادم از مسافرت هم برگرده! واویلا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من حدود دو سه سالی می شد که دچار دلتنگی غروب جمعه نمی شدم چون همه روز ها برام یکسان بود برای هر روز کلی کار داشتمو شنبه و جمعه حالیم نبود ولی با اینکه وضع همون جوریه دو سه هفته است که از روی دلتنگیم می فهمم امروز جمعه است!!!!!!!!
رفتم مسافرت خیلی خوب بود سه روز بدون فکر و خیال جای هیچ کس را هم خالی نکردم خیلی بدجنس شدم چون هر کسی که دوستش دارم بنوعی با مشکلات زندگی در گیره ودیدن قیافه های در هم ویا اشکهایی که بتندی پاک میشه تا کسی نبیندشون واقعا داره بهم فشار میاره!
انگار اون اشکها یکراست میرند توی گلوی من و اونجا گوله میشن کی منو از پا می اندازند خدا می دونه!
ولی به هیچ کس هم نمی تونم بگم چرا که همه خانواده دارند از این موضوع زجر می کشند وهمه به نوعی خودشون را مقصر می دونند !!!!!!
مادرم گیر داده که از ایران برم چون معتقده تمام بدبختی ما اینه که بهم وابسته ایم وا با دور شدن از هم دیگه غم وغصه همو نمی خوریم ! ولی واقعا دارم داغون میشم.