یک روز بزرگ . دیشب زیر نور ماه کلی باهاش درد دل کردم بهش گفتم کمکم کنه گفتم چقدر دلم براش تنگ شده گفتم اونقدر چیزهای خوب دور و برم دارم که نمی دونم چه جوری ازش تشکر کنم گفتم من طاقت خیلی چیزها را ندارم گفتم دلم برای استادم تنگ شده و احساس می کنم پشتم خالیه بهش گفتم یک دو هفته است اشکم خشک نشده و همش می ترسم که تمام این دوریها باعث بشه من ازش دور بمونم گفتم منو تو این دنیا بی راهنما و دلیل نذلره. گفتم مطمئنم که بهترین را برای من می خواد و ازش خواستم بهم طاقت طی این راه را بده تا بتونم سربلند از ازمایشها و ابتلا هاش بیرون بیام گفتم........................... گفتم........................... گفتم........................... . گفتم خدایا دوستت دارم و اشک ریختم. |