امروز بعد از مدتها به جایی میرم که برام پر از تناقض است. جایی که در عین اینکه احساس می کنم با ادمهاش سنخیت دارم ولی با هاشون دیگه احساس راحتی نمی کنم ! یکی به من بگه تو دیگه کجا احساس راحتی می کنی که این دومیش باشه !!!!!!!!!! هر کسی هر کاری را با یک سری انگیزه شروع می کنه بعدش وسطش اگه انگیزه هاش کمرنگ بشه یا اونها را فراموش کنه یا اینکه ببینه اون انگیزه ها ارزش این همه انرژی را نداره اون کار را هم نصفه کاره ول می کنه و میذاره کنار . این دلیل برای ادمهایی که وبلاگ نوشتن را شروع می کنند بعد میذارنش کنار کافیه ! دلم چند تا دوست خوب می خواهد نمی دونم چرا با اینکه همه ادمها منو موجودی با روابط عمومی خوب می شناسند ولی عرضه پیدا کردن چند تا دوست خوب را هم ندارم . دوستی که بشه باهاش درد دل کرد باهاش وقت گذراند و انرژی گرفت . توی این ۷ میلیارد ادم جهان هیچ کس پیدا نمیشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! ملاحظه کاری افراطی من دلیل این تنهایی من است . میدونم یکی از روشهای نزدیک شدن به ادمها درددل با اونهاست ولی من باید حرفهامو با انبردست از ته دلم بکشم بیرون و تا اون موقع اون ادم رفته !!! از طرف دیگه همش احساس میکنم ادمها چرا باید برای من وقت بگذارند و به درددل من گوش کنند یکی نیست به من بگه اخه احمق جان (د ر حقیقت کره خر بود که به احترام پدرم که مطمئنم ادمه حذف شد) پس چرا خودت دل کوچیکت را کردی انبار غصه های مردمی که تو براشون اهمیت نداری !!!! باز قاطی کردم . اینجا تنها جایی است که می تونم بلند فریاد بزنم یکی منو تحویل بگیره!