دلم یک ادم می خواد . یک نفر که بدون ترس و یا عذاب وجدان بهش فکر کنم . حتی اگر خودش ندونه ! خسته شدم اینقدر که ادمهایی اومدند توی دلم و رسوب کردند ؛ بدون اینکه من بتونم بر عذاب وجدان اخلاقیات غلبه کنم و راحت بهشون فکر کنم. ادمهایی که از یک جنبه وجودشون خوشم میاد. استادان دانشگاه ؛ استاد های زبان ؛ معماران بزرگ ؛ نقاشان و موسیقیدانان؛ جامعه شناسان و روزنامه نگاران ...................... در مواجهه با این ادمها دلم می خواست یک نقشی توی زندگیشون داشته باشم . دلم می خواست بهشون نزدیک تر بودم . دلم می خواست اونها نقشی اساسی تر توی زندگی من داشتند . شما که به این نمی گید عشق ؟ ولی من می گم چون بیشتر از این را و در حقیقت احساس قوی تر از این را کم تجربه کردم . پس این اساس را هم نوعی عشق یک طرفه می نامم . سطحی و ناپایدار است ولی احساسی است که از بودنش تو وجودم در عین رنج لذت می برم و بهم انگیزه برای پیشرفت میده ! رنجش به خاطر اینه که می دونم این تخیلات شیرین هیچ وقت به حقیقت نخواهد پیوست چرا که موانعی درسر راهم است . اولش هم اینکه اون ادم دلش را به کسی دیگه سپرده و من به هیچ وجه نمی تونم با استفاده از حیله های زنانه پیوندی را بشکونم تا به اونچه دلم می خواد برسم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی پیشرفتش را واقعا دوست دارم . چون همه اون ادمها به نوعی برای من ادمهای بزرگ و موفقی بودند (علی رغم اینکه می دونم تک بعدی بهشون نگاه می کنم ) سعی می کردم در زمینه کاری اونها جلو برم و خودم را کامل کنم . البته پس از مدتی فشارها علاقه ام را کمرنگ می کرد و چون جلوتر می رفتم ومعلوماتم هم زیاد تر می شد یادم میامد که فقط از یک بعد به این ادمها نگاه می کردم وچشمهامو باز می کردم و عیبهاشو هم می دیدم .و طرف تالاپی از چشمم میافتاد. اینجوری من به عقیده خودم هر ۱۲ ماه سال عاشق بودم و به نوعی انگیزه ای برای پیشرفت داشتم . وبعدشم برای فراموش کردن خریتهام سرم را با کار گرم می کردم !!! و هربار هم به خودم قول می دادم که دیگه چشمهامو بازتر کنم و چند جانبه نگاه کنم ! و به احساسهایی که هیچ امیدی بهشون نیست پر و بال ندم !!!!!! ولی من ادم بشو نیستم !!!!!!!!!!!!!!! تا جایی که دیگه عادت کردم به این وضعیت و دیگه روال کار دستم اومده! خودم که هیچی دوستام هم برنامه دستشونه و از روی نمودار تعیین می کنند که من چند روز دیگه تخته گاز میرم و چند روز دیگه برگشت می خورم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! جوک شدم براشون !!!!!!!!!!!! حالا توی یک همچین وضعیتیم ! احساساتم به اون داره یواش یواش میره بالا و بزودی سرعت می گیره و به اوج میرسه و بعدشم فروکش می کنه ! ولی این دفعه با دفعات دیگه تفاوت داره چراکه هنوز انگیزه حرکت و کار در من قوی نشده ! شاید چون این دفعه سنگ خیلی گنده ای برداشتم و چهار نعل هم برم به گردش نمی رسم ! و موانع اونقدر زیادند و این حس اونقدر ناممکن است که حتی نمی تونم درباره این احساس خیال پردازی کنم . ولی می دونم یک چیزی ته دلم داره جابجا میشه و قد می کشه ! بدم نیست بعد از سالها تنوعیه برای خودش !! به دوستم گفتم که من باید در عرض این هفته یک ادم مناسب تر پیدا کنم یا دفعه دیگه که من این ادم را می بینم دردسرها جدی میشه !!! خلاصه ۷ روز وقت دارم از این حال و هوا بیرون بیام با یک جایگزین مناسب !!!!!!!!!!!!!!! وگرنه شما هم بدبخت میشید از دست مزخرفهایی که خواهم گفت !