هدف و ارمانی ندارم و یعنی در حقیقت گمشون کردم وشاید این دلیل اصلی همه این سرگشتگیهام باشه ! چرا که این ارمان مشترکه که ادمها را دور هم جمع می کنه و من هدفم را از دست داده ام . هیچ ندارم که به خاطرش تلاش کنم و از این خمودی در بیام . هیچ انگیزه ای ندارم ودچار بی تفاوتی شدم . خیلی وقته که تنها غمها میان تو سینه ام و رسوب می کنند و من حتی گرد گیریشون نمی کنم. و شادیها دیگه جلوه گذشته را ندارند و هیچ شوری به جا نمی گذارند . و من اگر نتوانم این وضعیت را مهار کنم باید با تنهایی بسازم و کماکان زجر بکشم. چراکه درصورت ادامه این وضعیت به بیتفاوتی کامل می رسم و این اصلا خوب نیست . واقعا هیچ چیز برام ارزش نداره و اولویتها و ارزشهام همه رنگ باختند . هیچ کاری نمیکنم و انچه که مجبورم انجام بدم را کاملا با حالت از سر باز کنی ؛ سروتهش را هم میارم و اصلا این حالت را دوست ندارم . به خاطر وقت کشی و اتلاف انرژیم خودم را سرزنش می کنم ولی با سرعت هرچه تمام تر به سوی باری به هرجهتی می روم . احیانا به این نمیگن افسردگی؟؟؟ همه برنامه ها و هدفهام را روی دیوار زده ام و هر صبح مرورشون می کنم ولی اصلا نمی فهمم چرا من می خواستم این کارها را انجام بدم ! توده کتابها ی نا خوانده و ترجمه های انجام نشده و طرحهای نکشیده و... همه وهمه گوشه اتاقم ؛ حکم دکور را پیدا کرده اند که دیگه به چشم هم نمیان ! مگر اینکه پام بهشون گیرکنه و دشنامی بهشون بدم . و تنها دلخوشیم فقط همینه که هنوز ارزش خودم و زندگیم را می فهمم و سعی می کنم یک جوری ازین باطلاق خودم را بکشم بیرون ! چرا که من برای بی تفاوتی و خمودی و افسردگی خلق نشده ام و لیاقت من بیشتر ازین هاست ولی باید اعتراف کنم که تا کمر فرو رفتم و اگر کمی دیر بجنبم دیگه کاری از دست هیچ کس بر نمیاد . راهم را گم کرده ام و متاسفانه می ترسم که از ادمیان کمک بخوام چرا که به خودم اعتماد ندارم و می دونم که قدرت اونو ندارم که از حریم شخصیتی خودم محافظت کنم و می ترسم هرکی وارد زندگیم میشه تا اعماق و جودم اجازه ورود بهش بدم و با رفتن او سرخورده بشم ! کاملا شکستنی شدم وتنها راه مزخرفی که برای محافظت از خودم پیدا کردم ؛ ماندن در یک جعبه با برچسب شکستنی است که باعث شده در حالت سکون باقی بمانم و کاربردی نداشته باشم . درست مثل صدها شی موزه ای که باهاشون سرو کاردارم . ولی من با اونها یک فرق دارم و اون اینه که من نمی تونم ونباید که اونقدر در این وضعیت بمونم تا موزه داری از سر شانس در جعبه را باز کنه و به اهمیت محتویاتش پی ببره ! چون ممکنه تا اونوقت حتی اوهم ارزش واقعی شی را درک نکنه و مثل صدها شی دیگه همین شرایط را هم بدتر بکنه !زندگی یعنی جریان ؛ یعنی شجاعت ؛ یعنی ریسک و یعنی اینکه باید فکری به حال این وضعیت بکنم .این چند وقت ؛ مسایل حاشیه ای باعث شده بودکه خیلی چیزها مسکوت بمونه ولی با تمام شدن انها ؛ دوباره زخم کهنه سر باز کرد. خیلی سخته ادم تواناییهاشو ببینه و بدونه که چقدر نیرو و قدرت نهفته در وجودش هست ولی ندونه چکار باید بکنه و یا چه کار می خواد بکنه و ببینه به یاری زمان تمام داشته هاش داره هرز میره و کم کم چیزی ازش باقی نمی مونه ! ولی من نمی گذارم کار به اونجا بکشه ! لیاقت من بهترین زندگیه اگرچه در حال حاضر درکم را از مفهوم بهترین از دست دادم !!! وقتی ادم به هرچی می خواد میرسه با اینکه شاید پوستش هم کنده شده باشه ولی نتیجه اش همین میشه اگر بفهمه که تمام خواسته هاش تا به حال چقدر حقیر بودند و گذشت زمان تمام رنگ و لعابشون را ریخته و مشکل زمانی جدی میشه که نمی دونی برای بقیه زندگیت که تازه در اوایل یا شایدم اواسطش هستی ؛ چه جوری باید تصمیم بگیری و برنامه ریزی کنی ! درسته که خیلی زحمت کشیدم و تا به اینجا رسیدم و درسته که خیلی هم خوشبخت بودم که خیلی چیزها برام فراهم شد ولی حالا احساس می کنم به خاطر همه اینها مسئولیت سنگینی بردوش دارم که راهی انتخاب کنم که منو به جایی والاتر ببره و نه تکرار مکررات !ولی هرچه به دور و برخودم نگاه می کنم ؛ هدفهام همه کوتاه مدتند و اون هدف اصلی که به خاطرش به اینجا رسیدم توشون گم شده ! شایدم اصلا هیچ هدف غایی و جود نداره و زندگی دوران توی یک دایره بسته است ؟؟ و من دارم اشتباه می کنم که دنبال یک چیزخاص می گردم ! چیزی که رنگ نبازه و برای دل دمدمی مزاج من ارزشمند باشه ! و بتونه منو راضی کنه ! مگه اینهمه ادم که اسیر روزمرگی شدند چه کار دارند می کنند ! تنها تفاوت من با اونها اینه که امکان اینو دارم که بتونم برای مدتی کوتاه از این چرخه خودم را بیرون بکشم و دور توی چرخه بزرگتری را اغاز کنم .!نه اشتباه نمی کنم ولی باید بیشتر تلاش کنم حتی اگر بازهم به سنگ بخورم ! در هرصورت بیشتر سفره های اب زیر زمینی زیر یک لایه سنگ هستند .