بهش میگم سعی کن دروغ نگی دروغ کار ادمهای ضعیفیه که شجاعت ندارند کار خودشون را قبول کنند . تازه دروغگو دشمن خداست و میره جهنم که از خدا یک عالمه دوره!
دستهای کوچولوش را میزنه به کمرش و تند تند پلک میزنه و میگه : نخیرشم ! بابای گفت دروغگو میره مجلس تو بهارستان . مگه مجلس جهنمه؟
نگاهش میکنم با دهان باز و یاد آگهی تلویزیونی میفتم که میگه : بچه ها می بینند....
مستقیم توی چشم های من نگاه می کنه و میگه داری اشتباه می کنی ، چنین موبایلی تو بازار وجود نداره !
هاج و واج نگاهش می کنم میگم من توی مغازه طبقه پایین دیدم چون رنگی که من می خواهم نداشت، اومدم اینجا!
نه خانم هنوز تو بازار نیامده که من ندیدم !
میگم بهش که بابا تو سایت هست ، تو مغازه ها هست فقط مغازه تو بازار حساب میشه که چون توش نیست هنوز تو بازار نیامده !
نه تو داری کدش را اشتباه میگی برو کدش را درست ببین بعد بیا اینجا!
اخرش با کمال پررویی رفته یک دفترچه راهنما آورده گذاشته جلو من و با بدترین لحنی که میشه میگه بگرد ببین چنین چیزی اصلا وجود داره یا چرت میگی.
هم نمی خواهم وقتم را برای آدمی که بهم توهین می کنه بگذارم و هم دلم می خواهد بهش ثابت کنم تاوان نادانی اون تهمت دروغگویی به دیگران نیست.
دفترچه را باز می کنم و 10 ثانیه بد موبایلی که 4 ماه تو بازار است بهش نشان میدم و میگم اینه .
نگاه میکنه و با لحنی طلب کارانه میگه : حتما چیز آشغالی بوده که من ندارم .
چرا از اول نمی تونست بگه من در موردش اطلاعی ندارم ؟