دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

باید بجنگم ؟
می دونم که بدت میاد ازونا که عقب میشینن !
ولی من تو این بازی خودم را محق نمی بینم !
تو این بازی حق با اونوره ! هم تعدادشون بیشتره و هم انگیزشون !
حق اوناست که تورا داشته باشند .
این وسط من زیادیم .
منی که نمی تونم اونا را تحمل کنم.
منی که هیچ حس خوبی نسبت به اون دخترکی که تو و مامانت عاشقشین ندارم.
منی که عاشقت نیستم.
منی که نمی تونم خواسته های تو را براورده کنم.
منی که یک ادم محافظه کارم و تو از محافظه کارها بدت میاد.
منی که می ترسم و تو از ترسوها بدت میاد .
منی که هیچ کدوم از کارهام مورد تایید تو نیست.
منی که این روزها فقط دارم انگیزه هام را از شروع این رابطه جلو چشمم میارم که باورم نشه دارم بازی می خورم .
نظرات 2 + ارسال نظر
المیرا و تنها سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:23 ب.ظ http://www.asemoun-hastu.blogsky.com

سلام باریکلا به این قدرت بیان و قلم قوی پیشم بیا

اون طرف جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام
باید بجنگی . این درسته . ولی متاسفانه جبهه رو کاملا عوضی گرفتی . اون بابایی که ازش برای خودت مترسک ساختی اصلا حرفی برای گفتن نداره . یه قصه قدیمیه که خیلی وقته تموم شده و هیچ شانسی نداره .حالا هر قدر می خواد تقلا کنه .هر کاری زمان خاص خودش رو طلب می کنه . اون طرف تو اون زمانی که نوبتش بود به بدترین شکل ممکن بازی کرد .همه چی رو داغون کرد .با اینکه به قول تو برگ برنده دستش بود به قدری بد دلم رو سوزوند و بد عمل کرد که دیگه تموم شد و رفت . زمانش گذشت . یه موقع یکی یه اشتباه می کنه که در نتیجه اون یکی زخمی میشه .اون وقت اون آدم می تونه عذر بخواد و سعی کنه که اشتباهش رو جبران کنه . ولی یه موقع یه اشتباه منجر به مرگ میشه .حالا هر قدر دلت می خواد زاری کن . عذر بخواه . سعی کن . مگه مشکل حل میشه ؟
خالا از تموم این حرفا گذشته . حریف تو اون نیست . اون دخترک هم نیست .حریف تو توی وجود خودته . اینو خودت خوب می دونی . حریف تو همون ترس احمقانه توی وجودته . همون محافظه کاری موروثی . همون چیزایی که خودت بهتر از من می دونی .
ضمنا من احتیاجی به فلوکسیتین ندارم . من احتیاج به به به و چه چه تو هم ندارم . من احتیاج به یه آدم کاملا معمولی دارم که اگر کمکم نمی کنه دست کم سد راهم نباشه . بار اضطراب های احمقانه و دلشوره های مسخره بی دلیلش رو مثل آوار تو مسیر من نریزه . دلشوره هایی که با توجه که مسیری که طی می کنیم کاملا بی معنی هستن . یکی که دست کم انقدر به خودش زحمت بده که یه نگاهی هم به طرف مقابل بندازه و به خودش بگه بابا اونور هم یه آدم دراه نفس می کشه .با تمام نیازها و نقطه ضعف هایی که توی وجود یه آدم می تونه باشه .
یکی که دست کم یه بار از خودش سوال کنه آیا من تمام اطمینان و آرامشی رو که مرد تو زندگیش می خواد بهش دادم که ازش انتظار دارم همه چی رو تعطیل کنه و زوم کنه روی نیاز های من . یا از خودش سوال کنه اون زمانی که اون بابا همه فکر و ذکرش من بودم و همه برنامه هاش رو با من تنظیم می کرد من هم این کار رو براش کردم ؟
آدم می تونه خیلی راحت یه شوت بزنه و توب رو توی زمین حریف بندازه . آین آسون ترین راه حله ولی آیا منصفانه ترین هم هست ؟

حق نگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد