دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

ای بی نیاز
اینروزها تورا به نام بی نیازیت می خوانم .
بی نیاز از انچه خود افریده ای
و می بینم که خود مرا به ان سو هدایتم می کنی
حتی در اشتباهاتم درسی برای بریدن از تعلقلت نهفته است.
در هفته گذشته بار دیگر اشتباهی را تکرار کردم.
تکرار یک اشتباه حتی به دلیلی کاملا متفاوت از بار اول بسیار احمقانه است.
خدای من
از تو می خواهم مرا ببخشی و کمکم کنی تا خود نیز بتوانم خود را ببخشم.
از تو می خواهم تا یقین را به من عطا کنی .
خدای بزرگ
نمی خواستم باور کنم که انچه به من عطا شده بود از من سلب شده ...
بی خود دست وپا زدم و به هر خار و خسی چنگ زدم تا ان پیوند را حفظ کنم...
نخواستی و نخواست ...
ببخش مرا که نتوانستم سر تسلیم به اراده تو فرود اورم ...
می بینم که مرا در راهی انداختی که تنها و بی کس باید برم جلو ...
ادمها همه دور شده اند .
حتی اونی که زمانی برایم نزدیکترین بود...
و من تنهای تنها میام جلو...
یاد گرفتم که هیچ انتسانی قابل اتکا و اطمینان نیست
انسانه همه درگیر بازیهای بچه گانه ذهنشونند...
خودبزرگ بینی ها ؛خودخواهی های پوشالی ؛ حسادتهای نهفته ؛ بی مسئولیتیها و ...
کدام یک از انها می توانند مرا همراهی کنند ؟
هیچ کدام .
هر کدامشون اون ته دلشون می خوان که تنها خودشون باشند و بس .
حتی به تو هم حسودیشون میشه .
کدومشون مرد راهند ؟
اونم برای همراهی چون منی که هنوز پر از ضعفم .
ترجیح میدم هیچ کس نباشه و تنها خودم باشم و خودم.
زمانی ازت خواستم که به خاطر دستوری که داده بودی همراهی برایم بفرستی ...
بدعمل کردیم ونشد ...
و کم کم محو شد ...
قسم می خورم که دیگر اصراری بر انچه اراده ات بر ان نیست نداشته باشم .
ای تنها
این روزها به نام تنهاییت می خوانمت .
و می دانم که تنهایی جز سرشت من است و باید ان را بپذیرم .
تنهای تنها ...
ببخش مرا که دیگر همراهی برای خود برنخواهم گزید.
چرا که همراهان همه فاصله ما را زیاد می کنند و من می خواهم تنها نقطه پر رنگ زندگیم تو باشی و نه بنده تو.
نظرات 1 + ارسال نظر
کورش بهزاد شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ق.ظ

تنهايی زاده عشق است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد