دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

خودم خوب می دونم که اینروزها کمتر یادت می کنم .
حتی دیگر حرفی هم ندارم که تو قنوتها بزنم . و اشکم هم خشک شده .
نمی تونم دعا کنم .
زبانم نمی چرخه .
فقط دستهای خالیم را جلوت دراز می کنم و زیر لب می گویم شکر .
ادامه می دم حتی با این همه سردی تا خودت اون شور و عشقی را که لازمه و لیاقت توست بهم عطا کنی .
میام جلو . لنگ لنگان .
اهسته اما پیوسته .
ولی میام جلو . و بذار که بیام جلو .
نظرات 2 + ارسال نظر
چش سفید پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:45 ب.ظ http://weye.blogfa.com

خوشحالم نفر اولی هستم که برای این یادداشت عمیق و با ارزشت کامنت می گذارم ... اونم لحظا ای که صدای اذان میشنوم .... موفق باشی مایل بودی به من هم سر بزن

کورش بهزاد جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:37 ب.ظ

باید از شما خیلی چیزا یاد گرفت خیلی چیزا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد