دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک ماه دیگر هم گذشت .
حالا فقط سی روز دیگر مونده تا ...؟
شایدم همین سی روز هم نمانده باشد .
قرار من و او تا اول تیر بود.
کاش قدمی برداشته بودید ...
هرجفتتون.
ولی افسوس که این ره به ترکستان است و امید معنایی ندارد.
اینجا دیگر محرم حرفهایم با تو نیست.
خانه ای دیگر سنگ صبورم شده .
و حرفهای در گلو مانده ام را درش فریاد می زنم تا بتونم زندگی کنم و سرپا بایستم.
گرچه مخاطب تویی ولی سهمی از آن نخواهی داشت.
اینجا هم دیگر چیزی برای تو وجود ندارد.
دلم خوش است که تو به اعتراف خودت راه خودت را پیدا کردی و بودن و نبودن من اثری توی زندگی تو ندارد و حتی با نبودنم دیگر سد راهت و ترمزت نمی شوم.
این منم که باید برم دنبال زندگیم و راهی که مال من است که مطمئنا فرسنگها از راه تو جداست گرچه مقصد یکیست.
کاش قدمی برداشته بودید...
هر جفتتون..

افسردگی و دلتنگی و تنهایی بهتره یا اینکه عصبی و بی حوصله باشی و بخوای پاچه مردم را بگیری ؟
تو خلوت خودت با دل خودت و رویاهای فرو ریخته ات بسازی و یا در میان جمع مثل یک برج زهرمار باشی و خودخوری کنی و دلت بخواد سر به تن هیچ کس نباشه ؟
من اولی را انتخاب کردم .


گاهی وقتها دلم می خواد گوشی تلفن را بردارم و چاک دهنم را بکشم و هرچی از دهنم در میاد بهت بگم و به خاطر تمام حسهای بدی که تو وجودم خونه کرده محکومت کنم !!!
ولی حس می کنم که تو هم دقیقا همین حس را داری و یکجورایی ارام می گیرم .

و گاهی وقتها اونقدر دلتنگتم که لحظه لحظه های خوب باهم بودن را بار دیگر حس می کنم .
می دونم که هیچ احتیاجی نیست توضیح بدم چون فکر می کنم تو هم دقیقا همین حسها را تجربه می کنی .

بیشتر ازین نمی تونم خودم را زجر بدم .
دنیا و تمام ادمهای خوبش مال تو .
حتی اگر به قیمت از دست دادن خیلی چیزا باشه حاضر نیستم حتی یک ثانیه ازون حالی را که این مدت داشتم و سه شنبه اوجش بود دوباره تجربه کنم.