-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 11:32
بهش میگم سعی کن دروغ نگی دروغ کار ادمهای ضعیفیه که شجاعت ندارند کار خودشون را قبول کنند . تازه دروغگو دشمن خداست و میره جهنم که از خدا یک عالمه دوره! دستهای کوچولوش را میزنه به کمرش و تند تند پلک میزنه و میگه : نخیرشم ! بابای گفت دروغگو میره مجلس تو بهارستان . مگه مجلس جهنمه؟ نگاهش میکنم با دهان باز و یاد آگهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 10:45
مستقیم توی چشم های من نگاه می کنه و میگه داری اشتباه می کنی ، چنین موبایلی تو بازار وجود نداره ! هاج و واج نگاهش می کنم میگم من توی مغازه طبقه پایین دیدم چون رنگی که من می خواهم نداشت، اومدم اینجا! نه خانم هنوز تو بازار نیامده که من ندیدم ! میگم بهش که بابا تو سایت هست ، تو مغازه ها هست فقط مغازه تو بازار حساب میشه که...
-
دروغ چرا؟
شنبه 17 مردادماه سال 1388 11:28
چرا دروغ میگوییم؟ ۱- احساس ضعف می کنیم و نمی خواهیم ضعفمان آشکار شود. ۲-هدف های مادی ۳-دفع شر ۴-ترس
-
شروع دوباره
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 14:23
نمی خواهم دروغ بگویم. بیشترین ضربه ها را از کسانی خورده ام که با دروغ هایشان اعتمادم را جلب کرده اند و از من برای رسیدن به مقاصدشان استفاده و یا شاید سوءاستفاده کرده اند. سال ها گذشت تا فهمیدم انسان ها اینه من هستند و آنچه مرا می آزارد همان حقیقتی است که خودم کتمان می کنم و شاید علی رغم نقاب صداقتم در اعماق وجودم یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 20:05
اصلا می دونی چیه ؟ من دوستت دارم علی رغم همه اختلافاتی که دارم . همه اخلاق هایی که دوست ندارم و همه معیار هایی که دارم و تو نداری !! ولی دوستت دارم . کم کم که نه خیلی وقته که تمام فکر و انرژی من را صرف خودت می کنی. در روز که کنارت هستم و شب ها را به امید فردا و با تو بودن می گذرانم . کنارت نمی تونم بمانم . می ترسم که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خردادماه سال 1386 00:22
وقتی به این ۳۰ سال گذشته فکر می کنم هرچی عقبتر می روم خاطره ها گنگ و مبهم می شوند و یکهو از میان اونها یک خاطره هنوز پر رنگ و تازه است . تصمیم گرفتم اینجا را بگذارم برای بررسشی تمام خاطراتم . شاید بفهمم چرا از ۶ سال اول زندگیم هیچ بهیاد ندارم جز چند تا اتفاق کوچک. می خواهم ذهنم را اگاهانه به گذشته برگردانم شاید بیشتر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 22:03
امروز فهمیدم که باید قدم به قدم برم جلو . اول سعی کنم که شاگرد خوبی برای استادم باشم و ابرویش را نبرم . دوم پیرو خوبی برای پیامبر . تا دست اخر بتونم بنده خوبی برای تو باشم . هنوز ماه رمضان را حس نکردم نگذار بی بهره بمانم . و نگذار انچه کسب کردم به راحتی از دست دهم .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 22:24
جا بجا کردن چند تا کیسه نخود و لوبیا این قدر مهم بود که منو یهو بندازی اونجا ؟ تا اخرین لحظه هم نفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته ! فقط وقتی اون جلو وایستادم و دیدم اونجام سردرگم بودم که مگه من چه کردم که مستحق این پاداشم و تنها کاری که خرق عادت بود همون ۵۴ کیسه لوبیا و لپه و عدس و نخود بود. برای کارهای بزگتر چه می کنی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 19:52
سه شنبه براش نوشتم که تولدش مهمونی گرفتیم یادش نره ! از روزای قبلش یک حسی بهم می گفت که میاد . و همون حس می گفت که باید خوب پذیرایی کنم . من هم حواسم رفت پی پذیرایی خوب و خونه مرتبو یادم رفت که او وقتی میاد تو گنجه ها براش اولویت نیست . مهم دل منه که باید مرتب باشه . لباس ظاهرم اهمیت نداره وشش درونم باید تمییز و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 13:21
بعد از حدود یکسال دوباره توانستم توی این وبلاگ بنویسم . حرفهام و درد دلهام را ! خوشی ها و ناخوشی ها را . یک شروع تازه برای کاری قدیمی. دلم برای خودم تنگ شده بود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 16:54
روزهای عجیبی است . مثل کابوسها کودکی. هرچه میدوم به جایی نمی رسم . هرچه فریاد می زنم صدایم در نمی آید . یا حداقل به گوش کسی نمی رسد. انگار روحی هستم که دیگران مرا نمی بینند . انگار دیگر ادم نیستم از نظرشان . پس فکر می کنند هیچ احتیاجی هم به بودنشان ندارم . اوایل اذیتم می کرد تا جایی بهم گفتی انچه با گدایی بدست اید حتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 15:37
اینروزها فقط دعایم این است خدایا به من قدرت عشق بی قید و شرط را عطا فرما . قدرتی به من بده تا در میان مردم و بی نیاز از محبتشان زندگی کنم . کاری کن تا تنها تو باشی معشوقم که دیگر دلم تاب حضور معشوقی از جنس بندگانت را ندارد. و یا توفیق حضور کسی را در دلم عطا فرما که با مهرش مرا در راه به سوی تو یاری فرماید.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 21:14
خدای بزرگ ! سعی می کنم مناظره گری باشم تا از اتفاقات درس گیرم . مرگهای دوستان و آشنایان جوانم بسیار درد آور است . دختران جوانی که چشم و چراغ خانواده بودند . یکی در غربت یکی زیر تیغ جراحی پدر ها و مادرهاشان بهت زده فقط می نگرند بدون هیچ اشکی ... و من حس می کنم تو چقدر آنها را دوست داشتی که اینگونه آزمایششان می کنی ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 20:25
خودم خوب می دونم که اینروزها کمتر یادت می کنم . حتی دیگر حرفی هم ندارم که تو قنوتها بزنم . و اشکم هم خشک شده . نمی تونم دعا کنم . زبانم نمی چرخه . فقط دستهای خالیم را جلوت دراز می کنم و زیر لب می گویم شکر . ادامه می دم حتی با این همه سردی تا خودت اون شور و عشقی را که لازمه و لیاقت توست بهم عطا کنی . میام جلو . لنگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 22:05
ای بی نیاز اینروزها تورا به نام بی نیازیت می خوانم . بی نیاز از انچه خود افریده ای و می بینم که خود مرا به ان سو هدایتم می کنی حتی در اشتباهاتم درسی برای بریدن از تعلقلت نهفته است. در هفته گذشته بار دیگر اشتباهی را تکرار کردم. تکرار یک اشتباه حتی به دلیلی کاملا متفاوت از بار اول بسیار احمقانه است. خدای من از تو می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 22:04
خدایا از تو می خواهم اعتماد را به من عطا کنی ! اعتماد به خودم اعتقاد به ادمها ادمهایی که هرچقدر عزیزتر بودند راحت تر با رفتارشون مرا بی اعتماد کردند اعتماد به جهان و اعتماد به خودت اعتماد به تو ای بزرگ مهربان تو خود بهتر می دانی که درون من چیست بهتر از هر کس ضعفها و تواناییهای من را می شناسی اعتماد را به من بازگردان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 23:26
مهربانا اشتباهاتتم بسیارند ببخش مرا ذکرت ارامم می کند ولی چه کنم که نمی توانم باور کنم انچه حق است و سر تسلیم فرود بیارم به انچه حقیقت است. بارها به زبان می گویم که تویی مالک ملک و تیی او که می بخشد ملکش را به هرکه اراده کند ... تویی که به هرکه خواهی عزت می دهی و خوار میکنی انرا که خواهی و خیر اراده توست و تویی قادر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 20:00
خدایا ! اینروزها دور و برم پر از ادمهاییست که در یک قسمت زندگیشون شکست خورده اند . اینروزها فقط نظاره گرم ! و تو نیز ... ادمهایی که دنبال مقصر برای زندگی از دست رفته شون می گردند و اشتباه های خود را نمی بینند ... ادمهایی که ادعا های عجیب دارند و کارهای بزرگ می کنند ولی توی ساده ترین بخش زندگیشون مونده اند.. و من فقط...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 10:10
خدایا اینروزها را می گذرانم با این دید که همه ادمها اینه منند و همه کارهایشان نمونه ای از اعمالیست که من می توانم انجام بدهم و یا در گذشته انجام داده ام . پس یاد گرفتم که دیگران کیسه بکس من نیستند که خشمم و بار عصبیم را روی انها خالی کنم . یاد گرفتم که اگر ادعایی در موردی دارم باید انقدر در رفتارم انقدر وسعت عمل داشته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 13:01
بار خدایا ! دستم خالیست و دلم خالیتر . از سر وظیفه در جلوی تو می ایستم بدون انکه به یاد بیاورم همه جا ملک توست و در همه حال شاهد و ناظری. دل شکسته ای دارم که می عشق در ان نماند و زنگار بسته که می دانم هیچ در ان تاب نیارد و بار خدایا ! به امید فضل تو دل خالی شکسته ام را همچون کاسه گدایان در دستهای خالیترم می گیرم و...
-
اول
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 22:26
سالهاست که زاویه زندگیم به طریق نا محسوسی تغییر می کند . قدم به قدم مسیرم از اطرافیان جدا میشود . این تغییر انقدر ظریف و نامحسوس بود که خودم هم متوجه ان نبودم و روزی چشم گشودم و زوایای تازه ای از منظر زندگی را پیش روی خود دیدم . ادمهای اطرافم عوض شده اند . عقاید و جهان بینی خاصی پیدا کرده ام و خلاصه همه چی متحول شده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 19:43
این وبلاگ به علت تغییر کاربری تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 00:04
با یا ودود شروع کردیم و با یا حلیم به پایانش می برم. کلماتی که دیگر برایم مفهومی ندارند: وفا و وفاداری امید اعتماد عشق خلوص و... برای خداحافظی با کسی که بهترین و بدترین لحظه های عمرم را با او گذراندم هیچ ندارم که بگویم. به تک تک ادمها اعلام می کنم که دیگر چیزی بین ما نیست تا دیگر تورا مسئول حال من ندانند. دیگر دلخوش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 03:02
هزار شکر که دیدم بکام خویشت باز زروی صدق و صفا گشته با دلم دمساز گرچه فقط ۴۸ ساعت طول کشید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1384 23:20
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من حل این معما نه تو دانی و نه من هست در پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده در افتاد نه تو مانی و نه من . . . . . صبر بایدم تا ... پ.ن : امیدوارم قولی را که اونشب ۱۳ فروردین توی اتوبوس بهم دادی یادت باشه و به موقع بهش عمل کنی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 07:30
یک ماه دیگر هم گذشت . حالا فقط سی روز دیگر مونده تا ...؟ شایدم همین سی روز هم نمانده باشد . قرار من و او تا اول تیر بود. کاش قدمی برداشته بودید ... هرجفتتون. ولی افسوس که این ره به ترکستان است و امید معنایی ندارد. اینجا دیگر محرم حرفهایم با تو نیست. خانه ای دیگر سنگ صبورم شده . و حرفهای در گلو مانده ام را درش فریاد می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 20:21
افسردگی و دلتنگی و تنهایی بهتره یا اینکه عصبی و بی حوصله باشی و بخوای پاچه مردم را بگیری ؟ تو خلوت خودت با دل خودت و رویاهای فرو ریخته ات بسازی و یا در میان جمع مثل یک برج زهرمار باشی و خودخوری کنی و دلت بخواد سر به تن هیچ کس نباشه ؟ من اولی را انتخاب کردم . گاهی وقتها دلم می خواد گوشی تلفن را بردارم و چاک دهنم را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خردادماه سال 1384 22:32
از اولش همین جوری بودم . وقتی یک جای دنم زخم می شد تا زمانی که کاملا خوب بشه اونقدر بهش ور می رفتم که اگر قرار بود تو دوروز خوب بشه ده روز طول می کشید. تا میومد پوست نو در بیاره اون پوسه مرده را با ضرب و زور و اه و ناله می کندم و زخمم باز تازه می شد. خلاصه اونقدر بهش ور می رفتم که جاش هم می موند. فرقی هم نداشت . از یک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1384 16:09
جای ان دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم .... اردیبهشت ماه سختی بود . پر از خاطره و پر از درد . پر از سالگرد رابطه ای که دوامش به اندازه درداش نبود . و خدا را شکر که فردا تمام می شود . در حقیقت امشب. 30 اردیبهشت 1383 هیچ وقت یادم نمیره . روزی که با عمیق ترین لذت زندگیم اشنا شدم . بهایی هم که براش پرداخت کردم به اندازه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 20:00
فردا ۲۷ اردبهشت است. اینم از دوازدهمین بیست و هفتم !!! فقط برای اینکه هنوز اون جمله کذایی را نگفتی و همه چیز را تمام نکردی است که به خودم اجازه می دهم و بیست و هفتم ها را می شمارم . وگرنه ماههاست که بیست و هفتمی وجود ندارد. و خودم هم می دانم که من با استاندارد تو نمی خونم و تو نیز... واز همه مهمتر اینکه واقعیت خیلی...