-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 18:40
و دیگر هیچ .....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 14:11
مرغ وحشی را چه به بام ؟ مرغ وحشی جاش تو دشت و دمنه !! روی یک بام بشینه خفه میشه ! مرغ دلت را پر بده سوی همون دشت و دمن . اون باید لانه ای روی ابرها پیدا کنه که یک جا نمونه ! مرغ وحشی همون بهتر که طرف بامی نیاد که گند میزنه به هر چه بامه ... می دونی چرا این مرغ وحشی رنجید ؟ چون نفهمید جاش روی بام نیست . اومد و همه چی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 11:51
من ادامه می دم . با دلایل کاملا شخصی و با روش کاملا شخصی که مطمئنم تو هیچی ازش درک نمی کنی و بعدها خواهی گفت اونکه هیچ کاری برای من نکرد.. ولی برای شرو.ع باید بدونی که همین تصمیم به ادامه دادن با توجه به شرایطی که عوض نشده و روشی که تو پیش گرفتی خودش کلی انرژی بره ... کاش کمی مهربون تر بودی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 13:00
صبر سکوت وداع
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 19:34
یک ادمی که خیلی هم قبولش دارم یک روز به من گفت : دوست داشتن یک ارتباط دو طرفه است که تو این رابطه هر کدوم از طرفین یک رشته نخ نامرئی به دست دیگری میده و با جمع شدن و بیشتر شدن این نخها ادمها بهم نزدیکتر میشن ولی هر وقت دلخوری بینشون پیش میاد یکی ازین تارها پاره میشه و اونوقت انها باید تلاش کنند تا یک تار دیگه و شایدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 16:36
میگن مرگ تو اوج بهترین نوع مرگه ؛ حتی اگر مرگ عشق باشه ! حرف زیاده ولی ترجیح میدم همشون را تو خودم نگه دارم شاید روزی بهترین ؛همون باهم بودن باشه ! روزی که شاید هیچ وقت نیاد ! بهترین ها را برات ارزو می کنم .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 19:17
هیچ وقت ادمها برام مهم نبودند . به جز یک نفر که به همدم همیشگیم تبدیل شده هیچ وقت سفره دلم را پیش کسی باز نکرده بودم . چون هیچ کدومشون هم منو محرم نمی دونستند که حالا بخوان محرم من بشن . یک دیوار نا مرئی دورم بود و با همه یک فاصله مشخصی را حفظ می کردم . تو اون جمع تنها یک نفر بود که بهش و به کاراش اعتقاد داشتم و او...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 13:20
اضطابها و دلشوره های من مسخره و احمقانه است .اره حق باتوئه ولی برای من خیلی بزرگند. درست که نگاه کنی تمام دغدغه های این دنیا مسخرند و ارزش ندارند ولی ببین ادمها چه جوری زیر بارشون خم می شن و می شکنند و دوباره می ایستند. تو را در نظر نمی گیرم ! ولی می خوام بدونی که همون موقع که فکر می کردی و ادعا داری که سنگ تمام برام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 13:59
باید بجنگم ؟ می دونم که بدت میاد ازونا که عقب میشینن ! ولی من تو این بازی خودم را محق نمی بینم ! تو این بازی حق با اونوره ! هم تعدادشون بیشتره و هم انگیزشون ! حق اوناست که تورا داشته باشند . این وسط من زیادیم . منی که نمی تونم اونا را تحمل کنم. منی که هیچ حس خوبی نسبت به اون دخترکی که تو و مامانت عاشقشین ندارم. منی که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 20:15
یک رابطه برای تداومش احتیاج به خیلی چیزا داره که یکیش اعتماد و امنیتیه که دو طرف از وجود همدیگه می گیرند که من هیچ کدومش را تو رابطه خودمون حس نمی کنم. نه اون امنیت را و نه اون اعتماد را. و این خیلی بیشتر از عدم عشق تو رابطه مون عذابم میده. زنتم ؛ دوست دخترتم ؛ نامزدتم ؛ همکارتم ؛ هم مسیرتم ..... نمی دونم. رفتارت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 16:46
تنها کاری که باید بکنم اینه که تورا از اولویت اول زندگیم برسونم به اولویت هشتم نهم به بعد تا همه چی درست پیش بره ! اینجوری دیگه نه توقعی ازت دارم نه از دستت دلگیر میشم ! دقیقا مثل وضعیت خودم تو زندگی تو ! هر زمان وقت اضافه ای داشتم حالی ازت می پرسم و هر زمان کاری باهات داشتم باهات تماس می گیرم. وقتی هم که باهم هستیم ؛...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 15:55
شاید اگر می تونستیم باهم حرف بزنیم اینجوری نمی شد. ولی این خیلی بده که من نمی تونم باهات حرف بزنم. و هروقت سعی می کنم این ارتباط کلامی برقرار بشه به شدت سرخورده می شم و فاصله مون ازونی که هست بیشتر میشه ! و اونوقته که دوباره این حس موذی میاد و بهم میگه وقتی اون حرفی نداره تا بهت بزنه تو برای چی حرفات را پیش اون می بری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 22:12
تمام انچه مانده بود همراه اشکهایم با هق هق گریه ای تمام نشدنی در اغوش خواهری مهربان فرو ریخت. سنگ شده ام .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 18:06
خیلی چیزا را باید یاد بگیرم ! خیلی بیشتر از اونکه فکر می کردم ! حالا می فهمم علی رغم ادعام فقط و فقط یک دخر چشم و گوش بسته و افتاب مهتاب ندیده ام ! خیلی چیزا را باید یاد بگیرم ! خیلی ! و مطمئنا خیلی هم زمان می بره ! طاقتشو داری؟؟ تازه دارم می فهمم که یک رابطه دونفره یعنی چی ! ولی باور کن که منم انسانم مثل تو و طاقت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 11:51
یا ودود ....««««««««« دو داستان عمیقا فلسفی »»»»»»»»»..... *****************داستان شماره ۱ فرض بفرمایید با یک گروه ۱۵-۱۶ نفری از دوستان توی یک رستوران نشستید . بعد از کلی سر و صدا و شلوغ بازی سفارش غذا میدین و بالاخره غذاهاتون رو میارن و همه مشغول میشید . (حالا خوب حواستون رو جمع کنید چون قسمت خوشمزه قصه داره شروع...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1383 22:49
از صبح که از خواب بلند میشم تو گوشم وزوز می کنه ! این کار را بکن ! اون کار را نکن ! اینجابرو ! ا اونجا نرو ! اینو بگو ! اونو نگو ! اینو بخور ! اونو نخور! و الی اخر..... حالا چقدر به حرفش گوش میدم بماند و وای به زمانی که بهش اهمیت ندم ! باید سرزنش هاش را تحمل کن ! چرا گفتی ؟ چرا رفتی ؟ چرا خوردی ؟ چرا خوابیدی ؟ چرا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیرماه سال 1383 12:25
خوب شاید بهتر باشه تا مدتی سکوت کنم شاید که ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 14:31
فقط می خواستم بهت بگم متاسفانه یا خوشبختانه ؛ من همه کاری را انجام می دم فقط به شرطی که حس نکنم وظیفه ام است و حتی کارهایی را که با تمام وجود دوست دارم انجام بدم را دیگران وظیفه تلقی می کنند ؛ نسبت بهش دلسرد می شم !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 12:54
تازگیها دارم به نتایج خوبی میرسم ! راستش از اینکه همش منتظر باشم خسته شدم و این موضوع عصبیم میکنه ! همش منتظر باشم که یک اتفاق خوبی بیفته و دل من به هیجان بیاد !! احمقانه است نه ؟ خسته شدم از اینکه همش در لحظاتی که همه چیز خوبه و می تونم از زندگی لذت ببرم ؛ از خودم بپرسم که خیلی خوبه نه ؟؟ و یک صدای عبوس بهم بگه : نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 19:35
یادته اونروز بهم گفتی چقدر زود تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیری ! ازون بدتر موسیقیه ! اگر تو یه کاست یکی درمیون یک اهنگ شاد باشه و یکی غمگین دقیقا منم با اهنگ شاده خوشم و با اهنگ غمگین ؛ غصه دنیا میاد رو دلم ! بدشم که والد بزرگ مگه میتونه منو شاد ببینه ! خدا بدور ! حتی نمی ذاره در در شادترین لحظاتم ؛ باور کنم که خوشبختم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 15:53
یا ودود شماره ات رو می گیرم . بوق ..... و بعد یه صدای ناآشنا از اون طرف خط : سلام . جا می خورم . شماره رو اشتباه گرفتم ؟ ......خط رو خط افتاده ؟ ....یا کس دیگه ای گوشیت رو برداشته ؟...... حالا چیکار باید بکنم ؟..... قطع کنم ؟......... حرف بزنم ؟ ..... تمام این افکار در کسری از ثانیه توی سرم چرخ می خورن . دوباره صدا از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 15:51
فردا یک سال میشه که اینجا راه افتاده ! البته در حقیقت بیشتر از یکساله ولی چون در یک اقدام انتحاری کلیه متنهای قبل از 28 خرداد را پاک کردم و از اول شروع کردم پس بیست و هشتم خرداد میشه سالگرد رسمیش ! خوب البته خیلی هم بهش وفادار نبودم و وسطاش کوچ کردم به پرشین بلاگ و باز دوباره برگشتم اینجا ! و به شکرانه حضور توکه باعث...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 14:22
وقتی تصمیم گرفتم تنها در مورد یک بخش وجودم اینجا بنویسم ؛ فکر کردم که بهتره اسمش را عوض کنم ! البته درسته که فقط یک بخشه ولی شاید همین بخش تمام ابعاد زندگیم را تحت الشعاع قرار میده !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 01:20
یک بسته کادو پیچ شده میدن دستت و بهت می گن توش جواهریه که مال توست ولی اجازه نداری تا مدت معینی از اون استفاده کنی و حتی کادوش را باز کنی و از جعبه درش بیاری ! با شک وتردید ذاتی بسته را می گیری و نگه میداری ! زمان میگذره و حضور این بسته و محتویاتش دلت را خوش میکنه و یک حس امنیت بهت میده ! از اون طرف شک و تردیدها امانت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 12:55
باید بنویسم چون در غیر این صورت این افکار منو خواهند کشت ! تو این مدت به جز یک روز هیچ وقت به این فکر نکردم که ممکنه تو نباشی ! از همون هفته های اول می دونستم که تو همونی که باید باشه ! ولی بدبختیش اینجاست که اینو میدونستم ولی حسش نمی کردم ! و همینطور هر چه جلوتر رفتیم اطمینانم بیشتر شد !تائید ادمهایی که تائیدت کرده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 11:27
از ایده الم پرسیده بودی ! زمانی استادی به من گفت دنبال کسی بگرد که طاقت صداقت تو را داشته باشد ! و تو داری ! استاد دیگری گفت کسی را برگزین که قدر تو را بداند و من می دانم که میدانی ! دیگری گفت ادمی حق شناس را انتخاب کن ! و تو هستی ! کسی گفت یک انسان را انتخاب کن ! و تو یک انسانی ! انسان برای من یعنی موجودی که دلی به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خردادماه سال 1383 23:17
خیلی سعی کردم که دوستت نداشته باشم . خیلی تلاش کردم که پاروی دلم بذارم و بهش اهمیت ندم . تمام هم و غمم این بود که نقاط ضعفت را بزرگ کنم شاید که توی ذوقم بخوره و این ماجرا هم مثل داستان بقیه ادم هایی که اومدند و رفتند تموم بشه ! ولی نشد ! قسمت این بود که بمونم و وسط همه اون دست و پا زدنها و سعی برای منصرف کردن دلم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 15:34
نمیدونم اون لحظه خاص کی بوده و اون مرد بزرگ کی سرنوشت مارا بهم گره زده ! ولی هر چی هست مسلما بهترین اتفاقی است که می تونست بیفته ! و حالا زندگی دوگانه من شروع شده ! زندگی که مسلما چندان اسان نخواهد بود ! و میدونم که خیلی سخته که یک اتفاق خوب ؛ برام یک رازی باشه که باید توی سینه ام محفوظ بمونه ! خدارا شکر که حداقل تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 14:05
خرس کوچولو غمگینه ! موش ملوس تو چشماش غم داره ! خرگوشه نمیتونه بخنده ! خرس کوچولو : خرگوش عزیز؛ موش قشنگ ؛ چرا دلتون اینهمه گرفته! شما باید فردا رو پیرهن یک نوزاد چاپ بشین ! شما باید لبخند را به دل خانواده ای هدیه کنید ! چرا نمی تونم شادی را تو چهرهاتون بشونم ! منکه خوشبختم ! منکه خدا همه چیز را در حقم تموم کرده !...
-
یک شروع تازه
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 16:01
سه سال با یک جمعی باشی که منبع انرژی تو محسوب میشن ! ازشون دلگیر بشی ؛ با حاشون حال کنی ؛ همراهت باشن ؛ دلتو بشکونن ؛ دلشون برات تنگ بشه ؛ دوستشون داشته باشی ! و کلی احساسات ضد و نقیض که تو هر رابطه ای میتونه وجود داشته باشه ! تموم این ادمها یک بخش بنیادی زندگیت را تشکیل میدن و انچنان توی دلت محکم شدند که هیچ کس دیگه...