-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 شهریورماه سال 1382 23:19
اهنگی را که برای بار اول بشنوید براتون تازگی داره بار دوم و سوم هم همینطور اگر از اهنگ خوشتون بیاد که تو ذهنتون میمونه و اگر نه خیلی زود فراموش میشه ولی در هر صورت بعد از مدتی که اون اهنگ را می شنوید تمام حس و حال و هوای گذشته براتون ظاهر میشه این دقیقا همین احساسیه که الان دارم موقعی که کامپیوترم را upgrade کردم یک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1382 17:02
وقتی می خوان یک تخته سنگ را از کوه جدا کنند اول سو راخهایی توی کوه ایجاد می کنند و بعد توی ان سوراخها اب می ریزند با سرد و کرم شدن هوا بالطبع انبساط و انقباض سنگ و اب سوراخها تبدیل به شکاف میشه و شکافها باعث جدا شدن سنگ از کوه میشه و اگر اینکار اصو.لی نباشه ممکنه که سنگ متلاشی بشه ولی به هرحال این روش طول عمر سنگ را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1382 21:55
چرا من برای کسب انرژی محتاج دیگرانم ؟؟ ولی خدا را شکر که همیشه در زندگیم کسی بوده که انرژی بخش بوده .ادمهایی که وقتی از پیششون بر می گردی احساس می کنی می تونی همه مشکلاتت را حل کنی می تونی کیلومترها پیاده روی کنی می تونی زیباییهای پیش پا افتاده دنیا را ببینی و ازش لذت ببری ! امروز چهارمین خبر بد را هم شنیدم و من نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1382 00:15
من از مردها بدم میاد ازشون متنفر م به خصوص مردهایی که ادعای مردی و مردونگی می کنند ولی به اندازه یک دختر بچه 5 ساله هم معرفت ندارند مردهایی که میگن ما مردیم ولی پدر زنشون را در میارندکه چرا توی فلان مهمونی دایی بزرگ شوهر دختر خاله زنشون اول با باجناق اقا دست داده بعد با این به اسم مرد.مردهایی که ادعای مردونگی دارند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 شهریورماه سال 1382 19:18
غروب خیلی حال میده با کلی انرژی از سفر بیای و بکوب خبرهای بد بشنوی ! دیروز یکی امروز یکی دیگه ! دیگه این دومی از طاقت من خارجه ! ادمی که حکم راهنما و پشتیبان تو را داشته و با اینکه زیاد ارتباط بصری باهاش نداشتی ارتباط معنوی قوی با او دلت را خوش می کرد به خاطر خریتهای امثال من از همه فاصله گرفته هر چقدر قدرت داشته باشه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 شهریورماه سال 1382 01:38
غروب جمعه باشه ادم از مسافرت هم برگرده! واویلا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من حدود دو سه سالی می شد که دچار دلتنگی غروب جمعه نمی شدم چون همه روز ها برام یکسان بود برای هر روز کلی کار داشتمو شنبه و جمعه حالیم نبود ولی با اینکه وضع همون جوریه دو سه هفته است که از روی دلتنگیم می فهمم امروز جمعه است!!!!!!!! رفتم مسافرت خیلی خوب بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1382 22:32
به نظر من یک کلاس خوب یک فیلم خوب یک دوست خوب یک ادم خوب و..... ادمیه که من ازش چیز یاد بگیرم یعنی در حقیقت منو وادار به فکر کردن بکنه و این فکر کردن یک تغییری در من ایجاد کنه که باعث رشدم بشه البته ایجاد تغییر دیگه دست خودمه یعنی اگر بعد از فکر کردن تغییری در من ایجاد نشه دیگه تقصیری متوجه اون انگیزه اولیه نیست واین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مردادماه سال 1382 20:37
این تنبلی و عادت به این که هر کاری را در اخرین لحظه انجام بدم پدرم را در اورده بقول مامانم 18 سال اینجوری درس خوندم ولی خیلی دلم می خواد بدونم از کلاس اول اینجوری بودم یا نه کلاس سوم و چهارم را کاملا یادمه همین اش و همین کاسه بود ولی اول نمی دونم واله 6 ماه برای کار روی پروژه وقت داشتم و حالا در عرض یک هفته کاریکه 2...
-
تولدش مبارک!
شنبه 25 مردادماه سال 1382 11:24
۲۷ مرداد تولد پوپه است.به سایتش برید و با خوندن یادداشتهای روزانه اش پیشرفتش را ببینید اکثرا فکر می کردند اون تا ترکیه هم نمی تونه بره و حالابه امریکا رسیده. چشم حسود کور ! پوپه از دوستهای خوبه منه از اون ادمهایی که میشه باهاش درد دل کرد و.....از همه مهمتر اون یک دختر ایرانیه که تو ایران زندگی می کنه!
-
اخخخخخ
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1382 12:26
خوردم زمین .با دماغ هم خوردم زمین. یک دماغ زخمی . دوتا زانوی داغون و ناخونهای شکسته نتیجه سربه هوایی منه. حالا بعدش باحالتره. اولین سوالی که همه می پرسند اینه که دماغت چی شده ؟ دومی اینه که کجا خوردی زمین ؟ و سومی اینه که حواست کجا بوده؟ ۱۰۰ نفر این سوالها را از من کردن و من اصلا دلیل سوال دوم را نمی فهمم.چه فرقی...
-
ای تنبل!!!
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 23:59
6 ماه وقت داشتم و 3 تا پروژه .از همون ماه دوم برای پروژه اصلی مشخص شد چه کار باید بکنم و مطالب و عکسها هم حاضر شد موند ترجمه یک سری از مطالب و جمع بندی و تایپشون و پاور پینت از ماه سوم به نوعی کارها متوقف شد ! رفتم سراغ پروژه دوم و اونهم چون حالت کارورزی داشت شدم معطل یک نفر دیگه و اونهم تا تونست زمان را کش داد.پروژه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 12:57
تا ۱۸ سالگی تمام فکر و ذکرم این بود که دانشگاه قبول شم و یک شخصیت اجتماعی مطلوب از خودم بسازم.شخصیتی که در بالا بردن اعتماد به نفسم به من کمک کند.یک موجود درونگرا که تعداددوستاش ۵ تا بیشتر نبود. تا ۱۸ سالگی نه مهمانی رفتم نه مهمانی گرفتم. باز خداییش جای شکر داره که یکی دوباری عاشق شدم. ولی همش به خودم وعده وعید میدادم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 22:08
کلی حرف دارم بزنم.دوهفته گذشته یک تجربه جدید بود.معجزه محبت را به چشم دیدم . دیدید دو تا دوست صمیمی که بهم میرسند بعد از مدتها چقدر حرف دارند که با هم بزنند.حالا منهم همینجورم کلی حرفه که می خوام بگم کلی اتفاق کلی تجربه ولی احساس ادمی را دارم که تو خوابه و صداش درنمیاد که جیغ بزنه! می خوام درباره این چیزها بگم. مریضی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 14:03
وقتی توی این وبلاگهای شخصی می گردی میبینی بیشتر از نیمی از انها از تنهایی گله دارند.با اینکه دور و برشون خیلی شلوغه ولی مشکل اصلی نبود یک همزبان یا همدل است. مشکل عجیبی است یعنی همه این ادمها بنوعی یک جزیره کوچک تنهان. چند روز پیش پهلوی کسی بودم که داشت از راههای رشد فردیت می گفت . او گفت در راه رشد حضور سه چیز لازم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 تیرماه سال 1382 13:44
خدا را شکر می کنم به خاطر حضور ادمهایی خاص در زندگیم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 13:05
نظر شما درباره دختری با مشخصات زیر چیه؟ روز های زوج تا ۳ بعد از ظهر سر کاره از۴ تا ۹ شب کلاس زبان روز های فرد از ۸ صبح تا ۸ شب سر کاره از ۸ شب تا ۱۰ شب جلسات خیریه به جز پنجشنبه ها یک پنجشنبه دعای کمیل میره پنجشنبه بعدش دکولته می پوشه میره عروسی قر می ده از هر دو جا هم لذت می بره. ۹۰ ٪ دوستهاش پسرند و شام با هاشون...
-
عرفان نظر اهاری ؟؟؟
شنبه 21 تیرماه سال 1382 23:14
ادمی هست به اسم عرفان نظر اهاری که می نویسد. اولین بار نوشته های این ادم را توی ویژه نامه های جمعه های روز نامه ایران دیدم و دلم لرزید. برای من شاهکار بود. به سادگی و زلالی اب تا ته وجودم نفوذ کرد . اون موقع یک اسم عرفان نظری بالای اون نوشته ها بود ومن مونده بودم این مطالب درباره عرفان از نوع نظری است (چون ما دو نوع...
-
علم بهتر است یا ثروت؟
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 22:08
علم بهتر است یا ثروت؟ سوال مشکلی است به خصوص وقتی درگیرش میشی. مثل حالای من باید بین کلاس شعر مولانا (و یک استاد خوب) و حق التدریس کامپیوتر یکی را انتخاب کنم. اینجوری دارم خودم را تبرئه می کنم که من به اموزشگاه قول دادم و با یدمسو لیتش را هم قبول کنم ولی منکه خودم را می شناسم. پدر پول بسوزد. ولی خدا را شکر این دوره...
-
روز خوب
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 23:06
امروز یک روز خاص بود . یک روز خوب . ولی پر از برنامه های عجیب و غریب که در گیر شدن در انها مرا از حال وهوای خاصی که داشتم بیرون می کرد.یک روز شاید برنامه های یک هفته ام را بنویسم شاید اینجوری یک ربطی بین کار ها پیدا کنم.اونقدر وقتم پر بود که نتونستم بهش فکر کنم. ولی امروز یک روز خاص بود. روزی که بتونی احساس کنی با کسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 تیرماه سال 1382 11:13
چه قدر جالبه که 200 نفر امدن اینجا. حالا چند نفرشون اینجا را خوانده اند خدا می داند البته اینجا فقط جایی برای درد و دل است. این هفته نمایشگاه کار های دو تا از استاد ها یم بود خانم ویکتوریا افشار و اقای نامی که دومی را نتونستم برم متاسفانه .!!!!۱ مثل اینکه اقای نامی هم به جمع مهاجرین پیوستند و دارند میرند کانادا . حیف...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1382 14:08
یک مقدار زیادی کار دارم . دارم کاری را می کنم که اگر کسی دیگر ان کار را می کرد می گفتم چقدر اعتماد به نفسش بالاست. چون هر کاری را قبول ندارم و دوست دارم کارهام حداقل از دید خودم بهترین باشه. در ضمن اکانتم هم تموم شده والان با اکانت قرضی دارم می نویسم و چون شنیدم این دانشگاه ازاد هم بالاخره خیرش به ما می زسه و ۱۰ ساعت...
-
گذشت زمان
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 18:02
وقتی ادم به عقب برمیگرده و اتفاقهایی را که افتاده مرور می کنه یکسری سوالهای عجیب غریب براش پیش میاد که اکثرا هم با اگر شروع میشه. چند وقت پیش که داشتم به جنبه عاطفی- سنتی زندگیم نگاه می کردم به یکسری از این سوالها با جوابشون برخوردم ولی جالب اینجا بود که نتیجه همه یک چیز بود. اگر با اولین خواستگارم ازدواج کرده بودم...
-
ادامه
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 13:49
تلفن خانه ما خیلی کم زنگ میزنه چون یک جورایی همه فامیل به هم نزدیکیم . دوستای منم که ترجیح میدن جمعه ها از دست من خلاص باشند .بنابراین وقتی تلفن زنگ زد ههیچ همتی نکردم که اونو بردارم. شانس مامانم بود که همون نزدیکیا بود. : بفر مایید : بله ؟ : شما؟ : مسعود ؟؟؟ : کدام مسعود؟ اسم داییم مصطفی بود ولی اسم شناسنامه ایش...
-
بعد از هجده سال
شنبه 31 خردادماه سال 1382 12:28
بعد از هجده سال زنگ زد.هجده سال پیش را یادم میاد شبش همه به مناسبت تولد عمه خانوم مهربون اونجا جمع بودیم . می گفت فرداش مسافره برای کارهای شرکت می خواد بره ترکیه. عادت داشتیم به این رفت و امداش. صبح یادمه وقتی بیدار شدم مامانم با چشمهای اشک الود از برادرم بازخواست می کرد . : تو نمی دونستی ؟ مگه میشه؟ شماها که همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 خردادماه سال 1382 11:00
یکی منو ببره کنسرت! من خودم تنهایی سینما میرم یعنی اصلا با کس دیگه نمی تونم برم چون فکر می کنم وقتی دارم از فیلم لذت می برم دیگه از حضور طرف مقابلم نمی تونم لذت ببرم بنابراین سعی می کنم تنها برم. رستوران هم یکی دوبار تنها رفتم ولی احساس خوبی نداشتم شاید به خاطر جو رستوران بود یا اینکه کلا غذا خوردن با دیگران لذت بخش...
-
شروع
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1382 16:44
می خوام این دفتر یاد داشت مجازی را راه بندازم. می خوام تنهاییم را قسمت کنم. می خوام دلتنگیهام را که همیشه توی یک سررسید کوچک صد جا قایمشون می کردم پیش همه جار بزنم. می خوام از احساسات پایدار و نا پایدارم بگم. می خوام از خود درگیریهام بگم و فریاد بزنم که منکه هنوز با خودم اینهمه مشکل دارم منکه یا زیادی از خودم توقع...