دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

من هنوز حالم خوب نیست و این دلم اونقدر گرفته که زورش به چشمهام میرسه ! چشمهایی که دیگه نمی خوان اشک بریزند و سعی می کنند چیزهای زیبا ببینن تا شاید حال دلم بهتر بشه ! ازون روزهاست که حوصله هیچ کسی را ندارم حتی خودم رو و نمی تونم تنها باشم ولی اعصاب جمع را هم ندارم .به خصوص ادمهایی که انتظار دارن من مثل همیشه نیشم تا بناگوشم باز باشه و پر از انرژی ! دلم یک جایی ؛ یک چیزی و یک کسی رو می خواد که نمیدونم کجاست و چیه و کیست ! انچه می دونم اینه که دلم این وضعیت را نمی خواد ! بدجوری با خودم سرلج افتادم ! و الان هم می خوام پته خودم را روی اب بریزم تا شما هم بفهمید چه خبره ! کی میگه من مهربونم ! نه من اصلا هم مهربون نیستم ! اگه گفتم بریم دیدن زلزله زدگان به تمام معنا فلک زده ! همش به خاطر این بود که فکر می کردم و می کنم اگر من جای اونها بودم دلم چی می خواست و می دیدم من تنها در اون شرایط دلم کسی را می خواست که دستش را بگیرم یا سر بذارم رو شونش و زار زار گریه کنم !یا کسی که همون حضورش نو بوجد بیاره و بیادم بیاره که زندگی همچنان جاریست . یا شاید کسی که بشینه پا به پای من گریه کنه و منم بی رودربایستی همراهیش کنم . چون میدونم که ادمها هیچ کاری نمی تونن برام بکنن ! و جالب اینجا بود که دوستی بهم گفت که تو حق نداری جلوشون گریه کنی و براشون دل بسوزونی ! چون تو یک ذره از درد اونها را نکیشیدی که حالا می خوای باهاشون همدردی کنی ! و اون یکی گفت که در مواقع مصیبت ؛ انچنان رفتار می کردم که غم من دیگران را ازرده نکنه و باعث بشه اونها هم به گریه بیفتن و بنابراین در همه لحظات عزا داری اشکی نریختم تا دیگران را ناراحت کنم . و ادمهایی را که خودشون را کنترل می کردن را راحت تر تحمل می کردم ! به این میگن انسان مهربون ! نه من که دلم می خواد همه بدونن من غمگینم و برام اهمیت نداره که غم من اونها را ناراحت می کنه ! نه من که وقتی دلم گرفته ؛ دلم فقط یک گوش مهربون می خواد که درد دل کنم براش ! بدون اینکه به احساسات اون گوش اهمیت بدم ! ولی خداییش موقع شادیهام هم دلم می خواد تمام دنیا را شریک خودم بکنم و کاری کنم که همه عالم وادم بدونن که من شادم و اون موقع با قصد و غرض کاری می کنم که شادیم توی اطرافیانم پخش بشه ! ولی همین طور موقع ناراحتی هم دوست دارم ادمها کنارم باشن و بفهمن که من غصه دارم ! یک موجود خودشیفته ام شاید ! بنابراین فکر می کنم شاید تو اون ادمها یکیشون مثل من باشه و دلش بخواد یکی بفهمه که اون ناراحته ! همه که مثل هم نیستن ! اون دوستامم مسلما می تونن برن سراغ ادمهیی که حضور اونها کمکشون می کنه ! بعدشم اعتراف بعدی اینه که من واقعا نمی دونم برای چی دلم می خواد برم اونجا دیدنشون ! فقط می دونم که این کار مسلما به خاطر اونها نیست چون میدونم ادمهایی مناسب تر از من برای اینکار پیدا میشن ! و می دونم که فقط و فقط به خاطر خودمه ! به خاطر خودم تا شاید چیزهایی را باور کنم و نگاهم به زندگی پاک تر بشه ! شایدم به خاطر حساب کتابهای احمقانه همیشگیم با خدا ! که اره خداجون من میرم اونجا نه به خاطر اینکه تو گفتی و نه به خاطر ثوابش فقط به خاطر این تصورغلطی که هر کاری میکنم پاک نمیشه ! به خاطر اینکه روزی شاید منهم به یک مهر بی شرط و قاعده نیاز پیدا کردم و تو تو دل یکی مثل من بیاندازی که به سراغ من بیاد ! اره خداجون درسته که من ازونها انتظار ندارم در عوضش کاری برای من بکنن ولی از تو انتظار دارم و خودم اینو اصلا دوست ندارم ! و این غصه ته دلم هم به خاطر همینه که هنوز نتونستم اونی باشم که خودم می خوام و تو دوست داری ! خلاصه اینا را گفتم که یهو فکر نکنید من چقدر خوبم ! نه خیر اصلا هم ازین خبرها نیست ! هرکاری می کنمفقط وفقط برای اینه که یک چیزهایی را به خودم ثابت کنم . ثابت کنم که می تونم به ادمها ببخشم بدون اینکه انتظار برگشت ازشون داشته باشم ! حالا اون قسمت خداش را یکجوری باهم کنار میایم !

در هرصورت من فردا ساعت 2 تا 2.15 تو اون میدون بعد از ورزشگاه شهید کشوری ؛ دم کتاب فروشی منتظر میشم و بعدش هم میرم تو ! هر کی اومد به من لطف کرده ! لطفا ادرس دقیق را از رو نقشه پیدا کنید . من اسم میدون را نمیدونم ولی می دونم خیابانهای منتهی به میدون محسنی را تا ته بیاین بهش میرسین !

نظرات 7 + ارسال نظر
آسمان هفتم چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1382 ساعت 08:40 ب.ظ http://saanieh.blogspot.com

خوش به حالت دیبا جان...

A.R پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1382 ساعت 12:13 ق.ظ http://lifedays.blogsky.com

اینجوری که تو نشونی دادی فکر کنم خودت هم پیدا نکنی! چه برسه بقیه.!!

ز کار دل مشکلی گشا -------- دریچه ای بر دلی گشا

امید قلب شکسته باش -------- کلید درهای بسته باش

آسمان هفتم پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1382 ساعت 05:07 ق.ظ http://saanieh.blogspot.com

وااااااااااای هم رشته ای !!! کدوم دانشگاه خوندی؟؟ میراث؟؟ من میراث خوندم... وای چقدر از بابت این اشتراک بینمون خوشحال شدم... الان چکار میکنی؟؟ کار پیدا کردی؟؟ خبر بده عزیزم.. وای که چه خوشحالم..

راز گل آفتاب گردون پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:12 ب.ظ http://mina20032004

سلام / این حرفای شما بوی مهربانی فوق العاده میداد چرا جور دیگری در مورد خودتون فکر می کنید من هم با نظر ان کسی که به شما گفته موافقم اما این آدرس والله چی بگم ؟

بی بی چهارشنبه 17 دی‌ماه سال 1382 ساعت 08:01 ب.ظ

من این متن را قبلاْ خوانده بودم. عجیبه که پیام نگذاشته بودم. الان هم امدم ببینم چی نوشته بودم و محظوظ شوم از خواندن نوشته های خودم!!( بی بی خودخواه) که دیدم ای داد بیداد اصلا نوشته ای در کار نیست. همیشه سبز باشی مثل بهار

Bboy پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1382 ساعت 02:46 ق.ظ http://Bboy.persianblog.com

آدمی که میبخشه و در مقابل چیزی نمیخواد مطمئناْ آدم خوبیه ~ چه اینطوری باشه چه سعی کنه که اینطوری باشه

آوان سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:51 ق.ظ http://avan.blogspot.com

خوب کاری می کنی... خودت باش و همونجور که کسی بهترینی... هستند اون میون کسایی که نیاز دارن تو بری پیششون اگه اینجور نبود به دلت نمی افتاد که بری... یه جورایی همه چیز این دنیا به همه چیزش ربط داره با همه بی ربطیش!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد