دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

کلی حرف دارم بزنم.دوهفته گذشته یک تجربه جدید بود.معجزه محبت را به چشم دیدم .
دیدید دو تا دوست صمیمی که بهم میرسند بعد از مدتها چقدر حرف دارند که با هم بزنند.حالا منهم همینجورم کلی حرفه که می خوام بگم کلی اتفاق کلی تجربه ولی احساس ادمی را دارم که تو خوابه و صداش درنمیاد که جیغ بزنه!
می خوام درباره این چیزها بگم.
مریضی مادر بزرگ نا امیدم.
احساس من نسبت به وبلاگیها
چرا وقتی دور هم جمع میشیم راجع به سوالهای اساسی زندگی بحث نمی کنیم.
چرا همیشه پروژه ها باید تا اخرین لحظه دست نخورده باقی بمونه.
و.............

وقتی توی این وبلاگهای شخصی می گردی میبینی بیشتر از نیمی از انها از تنهایی گله دارند.با اینکه دور و برشون خیلی شلوغه ولی مشکل اصلی نبود یک همزبان یا همدل است.
مشکل عجیبی است یعنی همه این ادمها بنوعی یک جزیره کوچک تنهان.
چند روز پیش پهلوی کسی بودم که داشت از راههای رشد فردیت می گفت .
او گفت در راه رشد حضور سه چیز لازم است:
کار سازنده
دوستان همدل وهمزبان
تجربه عشق فردی
اولین و دومی نتیجه تلاش و برخورد خود انسان است و سومی کمی صبر هم لازم دارد.
باید اعتراف کنم که منهم به جز کار سازنده از دو تای دیگر بی نصیبم.
دو ستان خوب زیاد دارم ولی هر گروه با یک بعد شخصیت من ساز گارند
با گروهی تنها میشه شام رفت بیرون و مزخرف بگی وبشنویو از فشار کار هیچ نباید گفت
با گروهی دیگر فقط میتونی از تجربه ها ی خاصت صحبت کنی و هیچ مهمانی همراهیت نمی کنند.
گروهی دیگر ........
و الی اخر
و در اخر به این نتیجه رسیدیم که من کاملا مشکل ارتباط برقرار کردن دارم. چون همه پشت سرم میگن فلانی چه قدر خودشو می گیرهولی در واقع من نمی تونم زبان مشترک بین خودم وادمها را پیدا کنم.