دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

خدای بزرگ !
سعی می کنم مناظره گری باشم تا از اتفاقات درس گیرم .
مرگهای دوستان و آشنایان جوانم بسیار درد آور است .
دختران جوانی که چشم و چراغ خانواده بودند .
یکی در غربت
یکی زیر تیغ جراحی
پدر ها و مادرهاشان بهت زده فقط می نگرند بدون هیچ اشکی ...
و من حس می کنم تو چقدر آنها را دوست داشتی که اینگونه آزمایششان می کنی ...
اینگونه به نزد خودت می کشانیشان ..
تو در کنار آنهایی ...
در کنار آنها با دل شکستیشان ..
عاشقانه دوستشان داری چرا که تنها انهایی را مصیبت می دهی که برایت با ارزشند...
صبر این ازمایش را به انها بده ..
خدای من این مرگها برایم دست اوردی داشت بس عظیم .
زندگی ارزش خیلی چیزها را ندارد
قوانین دست و پا گیر
عادات احمقانه
ارزشهایی جز اتلاف وقت نتیجه ای ندارند و تنها ما را از تو دور می کنند ..
زندگی این دو زیباروی جوان برای من پر از درس بود .
قضاوت در مورد زندگیشان در حد من نیست ولی مرگشان به یادم اورد که زندگی کوتاهتر از ان است که بیهوده صرفش کنی .
اولویتها باید مشخص شوند و باید به سرعت پیش رفت .
در راه تو
راه عشق و دوستی گام برداشت .
تنها تویی حقیقت راستین

خودم خوب می دونم که اینروزها کمتر یادت می کنم .
حتی دیگر حرفی هم ندارم که تو قنوتها بزنم . و اشکم هم خشک شده .
نمی تونم دعا کنم .
زبانم نمی چرخه .
فقط دستهای خالیم را جلوت دراز می کنم و زیر لب می گویم شکر .
ادامه می دم حتی با این همه سردی تا خودت اون شور و عشقی را که لازمه و لیاقت توست بهم عطا کنی .
میام جلو . لنگ لنگان .
اهسته اما پیوسته .
ولی میام جلو . و بذار که بیام جلو .