دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

اخخخخخ

خوردم زمین .با دماغ هم خوردم زمین. یک دماغ زخمی . دوتا زانوی داغون و ناخونهای شکسته نتیجه سربه هوایی منه.
حالا بعدش باحالتره.
اولین سوالی که همه می پرسند اینه که دماغت چی شده ؟ دومی اینه که کجا خوردی زمین ؟ و سومی اینه که حواست کجا بوده؟
۱۰۰ نفر این سوالها را از من کردن و من اصلا دلیل سوال دوم را نمی فهمم.چه فرقی میکنه کجا ؟ وسط خیابون ولیعصر یا چهارباغ اصفهان ؟ مهم اینه که من خوردم زمین و حالا من درد می کشم و همه هم باید قیافه وحشتناک منو تحمل کنند.!!
دلم می خواست یکی می پرسید خیلی دردت اومد ؟ یا می پرسیدند اون موقع چه حالی داشتی؟
ولی می دونم که همه مون از زیر سنگ صبور بودن در می ریم.حوصله نداریم کسی برامون درد دل کنه و بالعکس چون می دونیم اینجوریه هر جا می شینیم بدون توجه به ظرفیت طرف سر درددل را باز می کنیم.
ولی من باور کردم که دیگه ادمها برامون اهمیت ندارند. همه چیز ظاهر سازیه . چون اگر غیر از این بود حداقل ساعت ۱۱ صببح وسط یک چهارراه شلوغ یکی پیدا میشد که دست یک زمین خورده را بگیره و کمکش کنه تا وسایلش را جمع کنه.!!!!!!!!!!!!!!

ای تنبل!!!

6 ماه وقت داشتم و 3 تا پروژه .از همون ماه دوم برای پروژه اصلی مشخص شد چه کار باید بکنم و مطالب و عکسها هم حاضر شد موند ترجمه یک سری از مطالب و جمع بندی و تایپشون و پاور پینت از ماه سوم به نوعی کارها متوقف شد ! رفتم سراغ پروژه دوم و اونهم چون حالت کارورزی داشت شدم معطل یک نفر دیگه و اونهم تا تونست زمان را کش داد.پروژه سوم که هیچی چون یک جورایی با دومی وجه اشتراک داشت اونم رو هوا موند.
تا این ماه اخر .
وقتی که دیگه عزمم جزم شد که کارها را تمام کنم مادر بزرگم مریض شد و به نوعی همه از کار و زندگی افتادیم بعدش هم تمام خاله ها و دایی های مقیم خارج اومدن که بار دیگر ببیننش.که با این اتفاق خدا را شکر اونم رو به بهبود رفت ولی نه اونجوری که باید باشه یعنی هنوز احتیاج به ادمهاداره هم روحی و هم جسمی.
تازه باحالیش اینجاست که مشکلات عجیب و غریب هم پیش میاد من اگه 24 ساعته هم کار کنم نمی رسم سر وقت تحویل بدم. تازه سر کار هم میرم که مرخصی بهم نمی دن.حالا چی کار کنم چشم امیدم به همکلاسیهامه که اونام مثل من باشند .فقط ۱ ماه دیگه.( البته اونهم با این وضع مادر بزرگم کاملا مشروطه)