و حتی در مقوله احساسی که ملک مطلق کودک است دخالت می کند. ؛ نباید عاشق بشی چون این ادم لیاقت تو را نداره ! وقتی کودکم پافشاری می کند ؛ می گوید من که بهش نمی گم خودت بگو و کودک خجول و ضعیف من که چیزی از روابط اجتماعی سر در نمیاره با حسرت به تمام شدن ارزوهاش نگاه می کنه !و گاهی پیش امده که تمام نیروشو بکار می گیره و تا حدودی پیش میره ولی درست در زمانی که باید تصمیم اساسی گرفته بشه با مکاری هرچه تمام تر دیواری از باید و نباید و ام و اگر میسازد که تمام ان احساسات لطیف ناپدید می شود و یا برعکسش ؛ باید عاشق این ادم بشی ؛ چون از همه لحاظ خوب است و مناسب !و به سرعت کار را پیش میبره و خدا را شکر که در لحظه اخر می فهمه که کاری که بدون همکاری کودک صورت بگیره ؛ عاقبت خوشی نداره !
از نشانه های والد بزرگ خست و پشیمانی است که این کاملا در من مشهود است برای خرج یک تومان هم ساعتها نقشه می کشم و وقتی می خواهم چیزی بخرم اونقدر توی مغازه می مونم و اینور اونور می رم که اخرش با چشم غره فروشنده راهم را می گیرم و بیرون میرم بدون اینکه به این نتیجه برسم که ایا این وسیله برای من لازم بود یا میارزید یا .... و کلیه مسایلی که خرج دارد مثل سفر ؛ سینما ؛ کنسرت ؛ پوشاک و .... که همه و همه خواسته های کودک بیچاره من است. و گاهی که کاری می کنم و یا چیزی می خرم اونقدر غر میزنه و ملامت می کنه که اصلا و ابدا طرفش نمیرم و تمام جذابیتشو ا بین میبره و باز من می مونم و یک کودک دلشکسته !
و این کودک دلشکسته مثل یک اتشفشان عمل می کنه ! دیدید میگن هروقت بچه ای ساکت بود بدونید حتما داره خراب کاری می کنه ! کودک درون هم همینطوره ! می بینی خفه خون گرفته و صداش در نمیاد ولی در عوض برای اثبات وجودش وادارم می کنه در حد مرگ بخورم ؛ بدن اینکه بدنم احتیاج داشته باشه و گرسنه ام باشه ! جنگ و جدال این دوتا پدرم را در اورده ! به دستور والد تو این سرما میرم پیاده روی و موقع برگشت میبینم بعد از یک کاسه پلمبیر دارم ماست وموسیر پرچرب می خورم !! چیزهایی که در حالت عادی نمیشه پشت سر هم خورد و بالا نیاورد ولی من می خورم و اون ته دلم لبخند موزیانه کودکی را میبینم که با چشمهای اشک الود با تمسخر بهم نگاه می کنه و کمی اونور تر نگاه خشمناک مادری را که دستش را به نشانه تهدید تکون می ده ! دیگه تازگیها طوری مسیرم را انتخاب می کنم که توش اثری از کتاب فروشی و سینما و ... نباشه چون میدونم انچه من می خوام مورد تائید والدم نیست و اگر نخرم ؛ کودک مجبورم می کنه دوبرابر اون پول را صرف خرید چیزی بکنم که حتی نمیدونم به چه کار میاد! و یا اینکه در تمام مدت دارم وقتی را تلف می کنم که به دستور والد مال کلی کار مهم است و کودک خسته و درمانده با زیرکی از زیرشون در میره ! و این نکته برام مسلمه که تا کودک نخواهد هیچ کاری انجام نمیشه ! ولی اون مدتهاست که سر لج افتاده و حتی نمی ذاره اون کارهایی را که خودش تایید کرده بود ؛ انجام بدم .دعوای این دوتا و کشمکش بینشون تمام انرژی بالغ تصمیم گیرنده منو که تا حدودی تحت تاثیر والد خشنم هست را ازبین برده و قدرت تصمیم گیری ازم سلب شده و می دونم تا کودکم را ارام نکنم ؛ هیچ کاری پیش نمیره !
امسال سال عجیبی بود سالی که پر از تموم شدن بود ! تموم شدن رابطه ها به خصوص ! خیلی از ادمها از زندگیم رفتند بیرون به خصوص ادمهایی که توی زندگیم نقشهای موثری داشتند و اگرچه رفتند ولی من فکر می کنم به نوعی تمام شدن رابه ها زمانی اتفاق افتاد که کمترینن لطمه را به من میزد و درست در زمانی رفتند که من انها را درونی کرده و همواره در روح خودم حضورشون را در کنارم حس می کنم. وخودم کاملا متوجه تغییر شخصیت درونی خودم هستم و کاملا احساس می کنم که دارم پوست میاندازم و این سردرگمی الانم مثل زمانیه که دارید لباس عوض می کنید و سرتون توی یقه گیر میکنه و برای چند لحظه جایی را نمیبینید ! بالاخره سرم را بیرون می کشم و لباس جدیدم را می پوشم . لباسی که شاید اولش توش معذب باشم ولی مسلما نو تر و مناسب تر از این یکی است . و تمام این وسواسی که الان دارم همه وهمه به همین خاطر است که اون لباس خوب از اب دربیاد .