دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

دروغ ممنوع

بیایید صادق باشیم...

یک مقدار زیادی کار دارم . دارم کاری را می کنم که اگر کسی دیگر ان کار را می کرد می گفتم چقدر اعتماد به نفسش بالاست.
چون هر کاری را قبول ندارم و دوست دارم کارهام حداقل از دید خودم بهترین باشه.
در ضمن اکانتم هم تموم شده والان با اکانت قرضی دارم می نویسم و چون شنیدم این دانشگاه ازاد هم بالاخره خیرش به ما می زسه و ۱۰ ساعت اینترنت مجانی در ماه بهمون می ده سختمه پول بدم در اولین فرصت باید یک سر دانشگاه بزنم.
ولی اون یکی وبلاگم را به روز می کنم .http://quilt.persianblog.com/

گذشت زمان

وقتی ادم به عقب برمیگرده و اتفاقهایی را که افتاده مرور می کنه یکسری سوالهای عجیب غریب براش پیش میاد که اکثرا هم با اگر شروع میشه.
چند وقت پیش که داشتم به جنبه عاطفی- سنتی زندگیم نگاه می کردم به یکسری از این سوالها با جوابشون برخوردم ولی جالب اینجا بود که نتیجه همه یک چیز بود.

اگر با اولین خواستگارم ازدواج کرده بودم بچه نداشتم وشوهرم هم یک سال بعد از ازدواج به علت ناراحتی های روحی خودکشی کرده بود ومن الان افسردگی داشتم.

اگر با دومین خواستگارم ازدواج کرده بودم بچه ام کلاس دوم بود و من و شوهرم به خاطرکلاهبرداری و شارلاتانی شوهرم یا زندان بودیم یا متواری در کشور های حاشیه خلیج فارس.و من الان افسردگی داشتم.

اگر با سومین خواستگارم ازدواج کرده بودم بچه ام کلاس اول بودومنبرای کمک خرج خانه مثل خر باید کار می کردم و سر ماه پول را تقدیم شوهرم می کردم تا او به من پول توجیبی بدهد چون عقیده داشت زن نباید اختیار پول را داشته باشد اصلا زن نباید اختیار داشته باشد ومن الان افسردگی داشتم.

اگر با چهارمین خواستگارم ازدواج کرده بودم بچه ام مهد میرفت ومن غرق در اسایش مالی به خاطر زنبارگی شوهرم و کوته فکری وسطحی نگری او در خانه زندانی بودم و الان افسردگی داشتم.

اگر با پنجمین خواستگارم ازدواج کرده بودم بچه ام تازه بدنیا امده بود و شوهرم برای هزارمین بار داشت تصمیم می گرفت چکار کند و کدام راه را انتخاب کند برود یا بماند درس بخواند یا دهمین نامه انصرافش را به دانشگاه بدهد اصلا از کجا شروع کند ومن میان اینهمه بلاتکلیفی و سردر گمی الان افسردگی داشتم .

و حالا به خاطر حضور همه این ادمها در زندگیم سعی می کنم از روح وروانم به اندازه کافی مراقبت کنم فعالیت و شخصیت اجتماعیم را داشته باشم سعی کنم افقهای جدید را در زندگیم پیدا کنم و یک اپسیلون عقاید فمینیستی داشته باشم و در اخر در مورد زندگیم با قاطعیت تصمیم بگیرم.

تمام این چیزهایی را که نوشتم بلاهایی بود که سر همسران خواستگارهای من امده و مشکلاتی است که نفر بعد از من دچارش شده است.
انتخاب دشواریست ازدواج.